
قسمت اول- ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه
مسعود رجوی قلب تپنده مقاومت و مجاهدت در زندانهای رژیم شـــــاه
۳۰دی سالروز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی و روز فتح زندانهای شاه است. شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» از مهمترین شعارهای انقلاب ضدسلطنتی در سال۵۷ بود. در آن روز آخرین دستهٌ زندانیان سیاسی و در رأس آنها برادر مجاهد مسعود رجوی، بههمراه سردارخلق موسی خیابانی پس از هفت سال زندان و شکنجه و ازسرگذراندن فراز و نشیبهای بسیار، بهآغوش خلق محبوبشان بازگشتند و بهاین ترتیب مردم و مقاومت سرفراز و راهگشای مسلحانه و بهطور خاص مجاهدین خلق بهیک پیروزی استراتژیک دست یافتند. سمبل زن انقلابی مجاهد شهید اشرف رجوی نیز در این روز پس از سالها اسارت در زندانهای شاه، به میان مردم بازگشت.
روز ۳۰دی درواقع روز پیروزی مجاهدین در صحنه زندان، برنظام دیکتاتوری و وابسته شاه بود و با آزادی مسعود رجوی مجاهدین نفس بهراحتی کشیدند که در نبرد زندانها نیز پیروز شدهاند. روزی که مجاهدین بهتعبیر حافظ درباره ماه کنعانی، چنین خواندند «وقت آن است که بدرود کنی زندان را».
گذشت چند دهه از آن روز، برای ما یادآور خاطـرات و تجربیات بسیار ارزشمندی است. خاطراتی از هفت سال مبارزهٌ پیشتازان آگاه خلق که با اعتقاد به مشی مبارزهٌ مسلحانه بنبستها را درهم شکستند و راه پیروزی را گشودند. به همین مناسبت خاطراتی از مسئولین مجاهدین در آن سالها از نظرتان می گذرد:

آیت الله محمود طالقانی دردیدار از مجاهدینآزادشده از زندان
در منزل رضاییهای شهید
در درون زندان …وقتی درمقابل شکنجهچیها و بازجویانی که خودتان میشناسید…اسم مجاهدین برده میشد، اعصاب اینها بههم میلرزید و کنترلشان را از دست میدادند. با این که اغلب در چنگال آنها بودند. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان به حق است. از اسم مسعود رجوی رجوی وحشت داشتند! از اسم خیابانی وحشت داشتند!
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، مهدی ابریشمچی از زندانیان سیاسی شاه
پیام تاریخی ۳۰دی بهوجود آمدن امکان تداوم مبارزه انقلابی و بازماندن دربهای پیروزی تاریخی برای مردم ایران بود. مردمی که بهای آن را پرداخته و شاه را مجبور به گشودن در زندانها کردند. ملت ایران سالها بود که برای آزادی و استقلال و زندگی بهتر مادی و معنوی مبارزه میکرد ولی بهدلیل فقدان رهبری ذیصلاح، مبارزات و فداکاریهای مستمر آنها و خونی که برای آزادی میدادند بهنتیجه نمیرسید. در روز ۳۰دی۵۷، با آزادی مسعود رجوی بهدلیل مبارزات مردم و تلاشهایخود مجاهدین، که بهگفتهٌ پدر طالقانی راه نبرد مسلحانه را گشوده بودند، این شانس تاریخی برای مردم ایران بهوجود آمد که مبارزات مردم ایران بار دیگر و بهشکلی دیگر در بنبست قرار نگیرد. چرا که با آمدن خمینی، که سارق انقلاب و پیروزی مردم علیه شاه بود، اگر ۳۰دی نبود و شاه در انجام توطئههایش علیه مسعود رجوی موفق شده بود، بدون شک نتیجه چیزی جز این نبودکه بار دیگر مبارزه مردم ما با بنبست روبهرو میشد و تا مدتی طولانی نبردهای خلق ما بهنتیجه نمیرسید.

فراموش نکنیم از روزیکه رژیم وابسته و دیکتاتوری شاه متوجهٌ وجود یک سازمان انقلابی رهبریکننده با اندیشه و فرهنگ اسلامی شد، به نابودکردن بنیانگذاران و دستگاه رهبریکننده این سازمان کمربست و بهاینمنظور تمامی کادرهای مـرکزیت سازمان را به شهادت رساند. اما بهلطف خدا و بهیمن تلاشهای دکتر کاظم رجوی رجوی شهید، مسعود رجوی از تمامی توطئههای رژیم شاه برای محروم کردن این سازمان و مردم از عنصر رهبریکنندهاش، نجات یافت. بههمین جهت کاظم رجوی برای ما مجاهدین همواره جایگاهی والا داشته و ما مجاهدین خود را مرهون فداکاریهای او برای نجات جان مسعود رجوی میدانیم…
بهیاد داریم فتنههای سال ۵۴ را، که ساواک دنبال از بین بردن عناصر مؤثر بود یا آنچنان که بعدها شنیدیم، رژیم شاه میخواست به کشتار جمعی زندانیان سیاسی دست بزند و بهخصوص مسعود رجوی و کادرهای مسئول سازمان مجاهدین را ازبین ببرد؛ اما، بهخواست خدا، در روز ۳۰دی۵۷ سرنوشت تاریخ نوین مردم ایران، نهآنگونه که تبهکاران و ظالمان میخواستند، بلکه درجهت منافع خلق ستمدیده ایران رقم زده شد. زیرا آنچه سرنوشت یک ملت را رقم میزند «کیفیت و صلاحیت رهبریش» است. با ورود مسعود رجوی بهصحنه، «بهبنبست کشاندن مبارزهٌ مردم» غیرممکن شد و همانطور که دیدیم بعد از سرنگونی رژیم شاه تا ۳۰خرداد۶۰ و از آنروز تا امروز این راه در مقابل مردم ما الحمدالله باز مانده و حتی رژیم خمینی که میراثدار رژیم شاه و بسا بدتر از او بود، با بهشهادت رساندن نسل اندرنسل مجاهدین، موفق به تحقق اهداف پلید خود نشد و همانطوریکه خواهر مریم گفته است: بهبرکت وجود مسعود رجوی، نسلهایی از مجاهدین پرورش یافت و توانست پرچم مبارزه را برافراشته نگهدارد.

زندان هم در واقع جزیی از جامعه و یکی از محلهایی هست که عنصرسیاسی خودش را نشان میدهد. قبل از سال۵۰ یأس و ناامیدی در زندانها غلبه داشت. اما در سال۵۰ اوضاع ۱۸۰درجه برعکس شد. اولین پدیدهای که در زندانها آفریده شد، امید بود. گرمای امید و فضای مبارزه و تلاش و وصل دیدن خود به مبارزه مردم ایران! اعتقاد بهاینکه در مقابل مردم راهی باز شده و رژیم شاه سرنگون خواهد شد! اینها اولین چیزهایی بود که جریان نو یعنی مبارزهٌ مسلحانه، چه مجاهدین و چه فداییان با خود به داخل زندان آوردند. آنها بلافاصله جو زندان را از دست تودهایها خارج کردند. زیرا مبارزهٌ مسلحانه با حمایت مردم در بیرون از زندانها جریان داشت و این پشتوانهٌ زندانیان بود. ولو اینکه در یک زندان کوچک دورافتاده، در گوشه و کنار شهرستانها بودند. مرزبندی با پلیس آغاز شد. جاسوسها و خبرچینها طرد شدند. کمون یعنی زندگی مشترک صنفی زندانیان معتقد بهمبارزهٌ مسلحانه تشکیل شد. کمون حصار بسیار محکمی بود برای کسانیکه میخواستند سلامت استراتژیک خود را حفظ کنند. ضمن این که از این طریق بهافرادی هم که بضاعت مادی کمی داشتند، کمک میشد که حداقل نیازهایشان از سیگار تا دارو و دیگر امکانات اولیه را از کمون تأمین کنند و نیازی به پلیس نداشته باشند.
مهمتر ازاین٬ زندان تبدیل بهمحلی برای کسب تجربهٌ سیاسی، مبارزاتی و امنیتی شد. بهطوریکه خود پلیس میگفت زندان دانشگاه است. یادم میآید در زندان مشهد یکی از نگهبانان بهنام سلاطینی همیشه به زندانیان تازهوارد میگفت: شما از این در زندان که وارد میشوید هیچ چیز نمیدانید ولی همهتان از آن در ژان پل سارتر بیرون میروید. در قزل قلعه هم ساقی، شکنجهگر معروف همین را میگفت.
بههرحال میخواهم بگویم که زندان کاملاً تغییر چهره داد و تبدیل بهیک محیط گرم و فعال کادرسازی و آموزش در خدمت مبارزهٌ مسلحانه شد.
تجربهٌ تاریخی همهٌ مبارزات نشان میدهد در ضربههای سنگین کمرها خم میشود. تأثیرات منفی ضربهٌ سال۵۰ طبیعی بود و مجاهدین هم استثنا نبودند. هرضربه اولین اثرش این است که نقاط قوت را زیر علامتسؤال میبرد و نقاط غیرواقعی را برجسته میکند. درضربهٌ۵۰ هم اگر کسی نبود که با این انحرافها و آثار منفی مبارزه کند، بدون شک آیندهٌ سازمان مطلقاً بهخطر میافتاد و نابود میشد. نطفهٌ شکستها و تفرقهها و انشعاب معمولاً درچنین شرایطی بسته میشود و اینجاست که ما میتوانیم نقش بدون جایگزین مسعود رجوی را در جمعبندی این ضربه ببینیم. در اوین، من از نزدیک شاهد بودم که مسعود رجوی چگونه روحیهٌ واقعگرایی و حرکت روی محورحق و درست را در جمعبندی ضربهٌ ۵۰ حاکمکرد. در نشستهای گستردهای که مسئولان مجاهدین در یکی از بندهای عمومی، که خود مسعود رجوی هم در آن حضور داشت، برگزار میکردند او پیگیرانه برای پیشبرد روند صحیح جمعبندی تلاش میکرد. توسط او بود که تحلیل و نتیجهگیری درست از این ضربه صورت گرفت. قبل از هرچیز مسعود رجوی اجازه نداد ضربه نظامی شهریور۵۰ با تحلیلهای غلط، صلاحیت درخشان ایدئولوژیک بنیانگذاران سازمان را مخدوش کند و با این کار زندان را درمقابل آثار مخرب ضربهٌ اپورتونیستی سال۵۴ حفظ کرد. در این مسیر علی باکری بهدلیل فهم تشکیلاتی بالایی که از قضایا داشت بهجد کمککار مسعود رجوی بود. در یک کلام مسعود رجوی گفت این ضربهٌ دشمن، نه بهاستراتژی و نه بهایدئولوژی ماربطی ندارد. ما یک قدم بهلحاظ تاکتیکی از دشمن عقب افتادهایم. ما منتظر عملیات بزرگ شدیم درحالی که باید زودتر با عملیات کوچک، دستبه عمل میزدیم. این یک تحلیل واقعبینانه بود که همان سال۵۰ بهعنوان تحلیل رسمی و واقعی ثبت شد و کادرهایی که آمدند و راه را ادامه دادند آنها بهاین تحلیل چنگزدند و اجازه ندادند که حصارهای ایدئولوژیک و استراتژیک ذهنشان با تحلیلهای فرصتطلبانه و انحرافی مخدوش شود. درواقع میتوانم بگویم مسعود رجوی در آن زمان مبارزهٌ بسیار پیگیری را در زندان در این مورد آغاز کرد و طبیعی بود چون حرف حقبود، کادرهای مسئولتر و عناصر صادق دنبال آن آمدند و خوشبختانه بهیمن تلاشهای مسعود رجوی سازمان ما متحد و یکدست برجا ماند و ما از این ضربه عبورکردیم و این آموزش و تحلیل از اوین بهسایر زندانها منتقل شد و وحدت صفوف مجاهدین را در زندانهای رژیم شاه پایهگذاری کرد.
شاه بعد از ضربهٌ سنگین شهریور۵۰ در فکر قلع و قمع سیاسی و خطی سازمان مجاهدین بود. چراکه بنابرتجربهٌ همهٌ رژیمهای ضدانقلابی و ضدخلقی، میدانست که ضربه نظامی نمیتواند یک جریان حق و مردمی را نابود کند. بههمین دلیل، به محمد آقا فشار میآوردند که از او جملاتی درمورد محکومکردن مبارزهٌ مسلحانه و عدم انطباق مبارزهٌ مسلحانه با اسلام، وابسته وانمود کردن سازمان مجاهدین به عراق و همچنین مخدوش کردن ایدئولوژی مجاهدین بگیرند که طبعاً شهید محمد حنیفنژاد جانش و خونش را فدای اصول و ارزشهای ایدئولوژیک ـسیاسی و خطی سازمان کرد و حتی لحظهای دربرابر این فشارها کوتاه نیامد.
بعد از اینکه مرحلهٌ بازجوییها در اوین بارش را زمینگذاشت سازمان مجاهدین کار اصلی خود در زندان را، بنا بهتوصیه و خطی که خود مسعود رجوی داده بود، روبهروشدن با مسأله محاکمه و دادگاه گذاشت. مدت قابلتوجهی بحث شد تا بهخط روشن و اصولی رسیدیم. راهی که ضامن تمامی منافع کوتاهمدت و بلندمدت، سیاسی و نظامی و تشکیلاتی مجاهدین باشد. این خط در یک جمله اینطور خلاصه میشد:
«دفاع ایدئولوژیک توسط کسانی که نقش ایدئولوژیک در سازمان داشتند و دفاع قانونی توسط کسانی که نقشهای تاکتیکی و ساده داشتند.»
براساس این خط باید کادرهایی که میتوانستند آزاد شوند، آزاد شده و تجارب را به مجاهدین بیرون زندان منتقلکنند و کسانی که رژیم میخواست از آنها سوءاستفاده سیاسی ـایدئولویک بکند اتفاقاً آسیبناپذیر باقی بمانند و بتوانند نقش ایدئولوژیک خود را ایفاکنند. چون مجاهدین سادهاندیش نبودند و بعد از آن که با کار جمعی، رضارضایی را فراری دادند، خوب میدانستند که شاه کمر به ازبین بردن همهٌ کادرهای مرکزیت سازمان بسته، بههمین دلیل این خط بسیارمنطقی را درپیش گرفتند. آنموقع همه در زندان عمومی اوین نشستند و دفاعیات را سازمان دادند. خود مسعود رجوی تقسیم کرد که هرکس از چه وجهی از ایدئولوژی و استراتژی مجاهدین دفاع کند. دفاع ایدئولوژیک بهمفهوم عمیق کلمه، بهخود محمد حنیفنژاد واگذار شد. سعید محسن روی بحث استثمار، شهید میهندوست و ناصرصادق هم موضوعات مشخص خود را داشتند،

خود مسعود رجوی هم دفاع سیاسی ـ تاریخی را بر پایه جنبش، بهعهده گرفتهبود. این تقسیم کار به اطلاع محمدآقا رسید که مورد موافقت او واقع شد. به این ترتیب، مجاهدین، دادگاه را بهمحل دفاع از حقوق مردم ایران و محاکمه رژیم ضدخلقی شاه تبدیل کردند و توطئهای را که رژیم شاه دنبالش بود با شکست روبهرو ساختند. توطئهای که از برچسب زدن و خراب کردن ایدئولوژی مجاهدین، با تحت فشار گذاشتن محمد حنیف نژاد شروع میشد تا دادگاه علنی، بهمنظور زمینهسازی برای صدور حکم اعدام یا خراب کردن سازمان ادامه مییافت. ضمن اینکه اگر توطئه رژیم پیروز میشد میتوانست فشارهای بینالمللی را که بهخصوص در نتیجهٌ فعالیتهای دکتر کاظم رجوی به رژیم وارد میشد، کاهشدهد.
مثلا یکی از توطئه های ساواک این بود که افرادی را که پرونده سبکی داشتند، وارد دادگاه بنیانگذاران و مرکزیت و کسانی که پروندهٌ سنگینی داشتند کرد تا آنها را برسر یک دوراهی قرار دهد. یا اینها بهعنوان مسئولانبالا و بنیانگذاران و مرکزیت سازمان وارد دفاع شوند و حکم اعدام یا زندانهای سنگین بگیرند و در زندان بمانند یا اینکه فضای دادگاه را با برخورد سازشکارانه با دادگاه، خرابکنند. طبعاً خط دفاع قانونی که بهاینها داده شده بود در کنار دفاع ایدئولوژیک و استراتژیک مسئولان بالای سازمان باعث شد که از این توطئه همهٌ سازمان عبور کند و این افراد برعکس، با توجه بهدفاع سطح بالایی که مرکزیت سازمان کرد، حکم حبس بسیارپایینی گرفتند.

ذکر این نکته مهم است که این دادگاه نه تنها یک شکست رویدست رژیم شاه گذاشت بلکه با توجه بهحضور خبرنگاران خارجی، کار شهید کاظم رجوی را در صحنهٌ بینالمللی در دفاع از مسعود رجوی سهلتر کرد و او را موفق کرد بهطور گستردهای بتواند روی این مسأله کار کند. با دفاع ایدئولوژیک مجاهدین، سازمان ما بیش از پیش بر اصول و مبانی خود پایفشرد و به اعتبار بیشتری دربین مردم و نیروهای سیاسی دست یافت و توطئهٌ ساواک برای برچسبزدن و خرابکردن ایدئولوژی، مواضع و مشی سازمان برسر خودش خراب شد. ضمن این که با نجات مسعود رجوی از اعدام قطعی، ماندگاری مجاهدین تضمین شد. ثمره این دادگاه همچنین یک کار بسیار بزرگ تاریخی بود. دفاعیات مسعود رجوی، چراغی بود که راه را برای دیگران در مرحلهٌ مبارزه روشن میکرد.
عنصر رهبریکننده، آنطور که خود مسعود رجوی میگوید خودش را در هرآنچه پیرامونش میگذرد، مسئول میداند. مسعود رجوی در آن شرایط، در زندان، حواسش بهتمام مسائل سازمان بود، یکی از شاهکارهایش، نحوه برخوردش با شاخه تحت مسئولیت خودش بود. او تمامبار این شاخه را از بازجویی تا دادگاه، بهدوش کشید و توانست تقریباً همه آنها را از زندان آزاد کند تا در بیرون به سازمان بپیوندند و در بازسازی سازمان نقش داشته باشند. و آنموقع با سیستمهای ارتباطی که برقرار کرده بود، بهآنها رساند که همهٌ کارها را خود او برعهده خواهد گرفت و خودش اینها را با محملهای بسیارساده و… بهساواک تحمیل کرد که باعث آزادی تحتمسئولانش شد. مجاهد شهید محمدرضا سادات خوانساری و مجاهد شهید هوشمند خامنهای از زمره همین افراد بودند که پس از آزادی از زندان، مجدداً به سازمان پیوستند.
نکته دیگر، توطئه ساواک برای این بود که سازمان را در دادگاه آچمز کند. اما مسعود رجوی با سناریوی دقیق آنچنان ماهرانه صحنههای دادگاهها را چرخاند که رژیم در دادگاه علنی با شکست روبهروشد و این اولین و آخرین دادگاه علنی بود که برگزار شد، رژیم شاه از آنپس جرأت نکرد دادگاه علنی برگزار کند.
اما در اینجا باید به تلاشهای دکتر کاظم رجوی برای نجات جان مسعود رجوی اشاره کنم. البته این قضیه برای خود مسعود رجوی یک فراق و یک محرومیت از عشق بزرگش، یعنی شهادت در راه عقیده و آرمان و مردمش بود. من زندان قزل قلعه بودم که مسعود رجوی را آنجا آوردند. بهیاد میآورم روزی را که مسعود رجوی خبر شهادت همپروندههای خود، مجاهدان شهید علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری را در روزنامه دید و متوجه شد که آن قافله شهیدان حرکت کرده و او جامانده است. حال مسعود رجوی را در آن لحظات در ازدستدادن این عشق بزرگ بهشهادت و پیوستن بهقافله شهیدان و بهخصوص بهسیدالشهدا، هرگز نمیتوانم فراموش کنم. من بهعنوان یک عضو سادهٌ سازمان هرچه تلاش کردم به او بگویم باید خوشحال بود که تو اعدام نشدی، میدیدم که این میخ در آن صخره اثر ندارد و چهرهای که من از مسعود رجوی از آن لحظات بهیاد دارم، فقط یک اندوه مطلق از دستدادن فرصت شهادت است و من تنها چیزی که در ذهنم متبادر شد سخن مولا علی در نهج البلاغه است، عنصر پیشتاز، متعهد و مسئول، میگوید:
و لو لا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقاً الی الثواب و خوفاً منالعقاب.
اگر نبود آن سرنوشتی که خدا برآنها نوشته، و اینکه آنها راضی به رضای خدایند، و اگر نبود بار مسئولیتی که از طرف خدا برایشان مقدر شده و التزامی که برای پاسخگویی درقبال مسئولیتشان دارند، روح آنها هرگز در جسمشان از شوق پیوستن بهراه جاودانهٌ شهیدان آرام نمیگرفت و نمیتوانستند بار زنده بودن را بهدوش بکشند. من میتوانم بگویم مسعود رجوی کسیاست که سالهاست بار زیستن را بهدوش میکشد و تا آنجا که بهشخص خودش برمیگردد من بارها و بارها شاهد حسرتش بودهام. در مقابل صحنههای ۱۹بهمن، مثلاً در برابر موسی خیابانی همیشه غبطه میخورد که چقدر رستگار شد. آنچه از مسعود رجوی بعد از حکم دادگاه و حکم شهادت یاران شهیدش دیدم، یکی از صحنههای جاودانهای است که فکر میکنم در ضمیر تاریخ مردم ایران ثبت خواهد شد.
به این ترتیب بود که سال۵۰ را پشت سر گذاشتیم، پیشتازان فداکار خلق برای تولد مبارزه مسلحانه بهای خونین و سنگینی میپردازند و صف خودشان را از مدعیان کاذب مبارزه و فرصتطلبان و سازشکاران جدا میکنند و این، در آنزمان، معنای استراتژیکی بسیار مهمی داشت و نشان میداد که ساواک بهرغم ضرباتی که به سازمانهای پیشتاز زده، نتوانسته مانع حیات و ادامهٌ بقای آنها شود. نوزادجدید راهخود را در فضای دیگری آغاز میکند. این مسأله حتی در نحوهٌ زندگیکردن در زندان هم تأثیر میگذارد و به بسیاری از جنگهای حیدری نعمتی و انحرافی خاتمه میدهد و صفبندی جدیدی در زندان شکل میگیرد.
قسمت دوم- ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، محمد حیاتی از زندانیان سیاسی شاه
قبل از سال۵۰، زندان، پایان مبارزه بود. بعد از سال۵۰، زندان قسمتی از مبارزه شد و مبارزه در شرایط خاص خود، ادامه پیدا میکرد. مهندس بازرگان از یکی از افرادی که سال ۵۳ آزاد شده بود از اوضاع زندان پرسیدهبود او میگوید «در زندان با مجاهدین بودیم، قبل از آمدن آنها ما زندگی عادی داشتیم اما بعد از آمدن مجاهدین، ما تازه مبارزه سیاسی را شروع کردیم». در زندان افراد و گروههای مختلف با اعتقادات و فرهنگهای مختلف بودند. ساواک در سال۵۰در زندان اوین زندانیان مجاهد و فدایی را در بند عمومی در یک اتاق گذاشته بود. اما بعد از مدت کمی متوجه شد که چه اشتباهی کرده است، چون در همان فاصله کوتاه فداییان و مجاهدین تمامی تجارب خود را بههم منتقل کردند و این ضربهای بود که ساواک خورد چون برسیاق گذشته فکر میکرد و رابطهٌ مجاهدین و فداییان را مثل زندانیان مذهبی و غیرمذهبی قبل، که کاری جز رویارویی و تضاد باهم نداشتند، ارزیابی میکرد. درحالیکه مجاهدین براساس جمعبندیهای بنیانگذار شهید محمد حنیفنژاد با تفرقهافکنیهای ارتجاعی و استعماری مبارزه میکردند. همین امر نقش بسیار تعیینکنندهای در تغییر فضای زندان داشت.
محمد حنیف نژاد بینیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران
از آنپس مقاومت در برابر شکنجه، شکل خاص خود را پیدا کرد. دیگر شکنجه و زندان رنگ باخته بود و ساواک نمیتوانست با شکنجه و زندانی کردن مسلط بشود و جلوی مبارزه را بگیرد. درست بهعکس، این زندانیها بودند که خط خود را پیش میبردند. یکی از سرشکنجهگران ساواک بعدها گفته بود وقتی من حنیف نژاد را شکنجه میکردم، با اینکه شلاق دست من بود، در آن لحظات چون میدیدم شکنجه بر روحیه او تأثیری ندارد من احساس تحقیر میکردم و انگار که من نوکر او بودم.
میخواهم بگویم بعد از سال۵۰ و بهخصوص وقتی مجاهدین وارد زندان شدند این شکنجهها نبود که بر روحیهها تأثیر میگذاشت، بلکه لمس و مشاهده سفاکیهای دشمن از نزدیک، بیشتر به ما انگیزهٌ مقاومت میداد. هیچوقت خاطرهٌ اولین روز دستگیری شهید بنیانگذار محمد حنیفنژاد را فراموش نمیکنم. همان شب اول، ساواک تمامی مرکزیت را همراه با بنیانگذاران سازمان یعنی محمدآقا و سعید محسن وعلیاصغر بدیعزادگان، جمع کرد. دژخیمان خیلی شاد و مغرور بودند. چون فکر میکردند بعد از دستگیری محمدآقا دیگر همهچیز تمام شده است! منوچهری شکنجهگر، تمامی زندانیان را درون اتاق تنها گذاشت و خودش بیرون رفت. معمولاً این کار را نمیکردند. این از شدت غرورش بود، چون ما را ضعیف تصور میکرد و گمانش این بود که دیگر از ما کاری ساخته نیست. من در همانجا شاهد مناسبات تشکیلاتی که بین تمام افراد وجود داشت، بودم. گویی یک جلسه بیرون از زندان است. همان مناسبات بیرون زندان در آننقطه شروع شد. یعنی آن شکنجهها دراساس هیچ تأثیری روی افراد نداشت، مجاهدین با همان عزم جزم و با قاطعیت خط خودرا پیش بردند. در همان فاصله کوتاه که ما دور هم جمع بودیم، تمامی اطلاعات و تمامی تجاربی که باید بههمدیگر منتقل میکردند، منتقل شد. تاکتیکهایی که باید در زندان میداشتیم و کارهایی که باید در بیدادگاهها انجام میشد، گفته شد و مشورتهای لازم صورت گرفت. از آنپس و در شرایطی که ساواک فکر میکرد مجاهدین دیگر هرگز قد راست نخواهند کرد، سطح عالیتری از روابط بین مجاهدین مجدداً در فضایجدید در زندان برقرار گردید و خط مبارزه بهپیش برده شد.
طرح فرار رضا رضایی، یکی از موفقترین کارهای سازمان در زندان بود که علاوه بر تأثیراتی که روی روحیه مردم داشت و به همه امید داد، در جنبشهای منطقه هم مؤثر بود. بهطوریکه در نشریات کشورهای عربی و در نشریات فلسطین خبر فرار رضا منعکس شد. دلیلش هم این بود که همه میدانستند شاه ژاندارم منطقه است و از او کینه بهدل داشتند. بههمین خاطر فرار رضا که ضربهای بهرژیم شاه بود موجب خوشحالی همه شد.
من از همان لحظهای که مجموعه مرکزیت و بنیانگذاران را با هم دیدم، باید بگویم مسعود رجوی بدوناغراق یکی از فعالترین عناصری بود که میکوشید از هرلحظه استفاده کند و از آنپس، هم در تمامی جمعبندیها و هم در ادامهٌ روند مبارزه در زندان نقش بدون جایگزین داشت.
درحقیقت در سال۵۰ مسعود رجوی بهعنوان لنگر جمع مجاهدین در بند عمومی اوین بود که باید ضربه سال۵۰ را جمعبندی و دستاوردهایش را منتقل میکرد و مانع از آن میشد که این ضربهٌ سنگین برروی افراد تأثیر خودبهخودی داشته باشد. من شاهد بودم مسعود رجوی آخر شبها وقتی چراغها خاموش میشد ساعتها با تکتک افراد مینشست و سعی میکرد این جمعبندیها و این تجارب را درجهت ارتقای مبارزه و پیشبرد حرکت سازمان سمت بدهد. نقش مهم دیگر مسعود رجوی در برقراری ارتباط بین زندانیان بندهای مختلف بود. چون از این طریق ما میتوانستیم تاکتیکهای خودمان را پیش ببریم. ارتباط در زندان اوین آنهم زیر سیطرهٌ ساواک کار بسیار پرریسکی بود. محمد آقا در یکی ازسلولهای انفرادی بالا و از همه جدا بود. عدهای هم در سلولهای ۴ـ۵نفره وسط بودند. تعدادی ازجمله مسعود رجوی، سعید محسن، علی میهندوست، علی باکری، ناصر صادق و محمد بازرگانی هم در بندعمومی بودند. مسعود رجوی برای برقراری ارتباط لحظهای ازپا نمینشست. یادم هست او با هوشیاری از یکی از سربازها که خیلی تحت تأثیر محمد آقا قرار داشت، در این زمینه کمک زیادی میگرفت. درستکردن محلی مخفی برای جاسازی نامهها و یادداشتها با استفاده از امکانات محدود زندان و شیوهٌ انتقال این مدارک به افراد در داخل بندها، ازجمله دستاوردهای این دوران بود.

در سال۵۳ مسعود رجوی را به کمیته بردند و در زیر شکنجههای شدیدی قرار دادند و بعد هم در اوایل سال۵۴ که به اوین برگرداندند، طوری بود که دراساس نمیشد چهرهاش را تشخیص داد. شدت ضربه اپورتونیستها بهحدی بود که دیگر چشمانداز امیدی درمورد بقا و احیای سازمان نداشتیم. فضایی که ساواک برای مجاهدین در خود اوین بهوجود آورده بود، این افق را تیرهتر میکرد. درمورد مسعود رجوی همه وحشت داشتیم که مبادا ساواک چیزی را بهانه کند که منجر به اعدام مسعود رجوی شود. تقریباً هفته و ماهی نبود که شکنجهگران ساواک به اتاقها یورش نیاورند و همانجا زندانیان را بهبهانههای مختلف، شلاق نزنند و شکنجه نکنند. هربار هم که میآمدند و شکنجه میکردند من شاهد این بودم که همانجا مسعود رجوی را شلاق میزدند. از جمله همانوقت که عملیاتی انجام شده بود، خود رسولی، سربازجو و شکنجهگر، برای اینکار آمد و من و سایر زندانیان شاهد شکنجهشدن مسعود رجوی بودیم، همانجا حالش بههم خورد که با ریختن قطره حالش راجا آوردند و او را به سلول انفرادی منتقل کردند.
یادم هست سرهنگ وزیری، رئیس زندان اوین، بعد از بهشهادترساندن ۹مجاهد و فدایی روی تپههای اوین، میگفت ما شما را همینجا آویزان میکنیم، در همین اوین اعدامتان میکنیم و به شما شلیک خواهیم کرد و میگوییم توی تصادف کشته شدهاید.
آبان۵۴ و درچنین فضایی بود که برادر مسعود رجوی را از بازداشتگاه اوین به کمیته منتقل کردند که من هم همراهشان بودم. ما را به بند۶ کمیته بردند. در آنجا سلولی بود که فقط ما دو نفر در آن بودیم. مرتب او را میبردند و شکنجه کرده و برمیگرداندند. مسعود رجوی به من میگفت من نمیدانم چیست که اینها مدام حین شکنجه میگویند «لو رفته است»، چی لو رفته است؟ مسألهٌ ذهنش این بود که مسأله چیست که اینطور شکنجهاش میکنند؟ با شدت گرفتن شکنجه مسعود رجوی تصمیم گرفت که دیگر بههیچوجه غذا نخورد، چون میدانست که باز دوباره یک جریان شکنجه مثل سال گذشته شروع شده است.
یکی دوماهی که گذشت ما متوجه شدیم یکی دوتا از بچهها دستگیر شدهاند. عباس داوری را هم از زندان شیراز آورده بودند، مهدی خداییصفت، حسن صادق و عدهای دیگر که جدیداً دستگیر شده بودند هم در آنجا بودند. از شنیدن صدای صحبت آنها با نگهبانها متوجهٌ دستگیری آنها شدم و کمکم فهمیدیم چه کسانی دستگیر شدهاند.
یک روز مسعود رجوی آمد و گفت رسولی آمده و کتابی را که «شهرام» تحت عنوان «بیانیه اعلام تغییر ایدئولوژی» درآورده جلوی او گذاشته است. این ضربه برای مسعود رجوی بسیار سخت بود چرا که او در سال۵۴ در زندان کمیته، یکباره با این مواجه شد که با این کتاب و با اینجریان، از آنچه بنیانگذاران برایش بها پرداخته بودند، خونشان را پای آن داده بودند و مجاهدین و خودش در این سالیان برای آن رنجها کشیده بودند، چیزی باقی نمانده است.
این صحنه یکی از بزرگترین ابتلائات زندگی او بود. او شاهد بود که نه تنها سازمان مجاهدین، بلکه یک جنبش انقلابی با ایدئولوژی اسلام انقلابی که تنها امید مردم ایران پس از سالیان شکست از صدر مشروطه تا آن زمان بود ضربه خورده است.
اگر به تاریخچه سازمان توجه بکنیم، از سال۵۰ که سازمان مجاهدین با ایدئولوژی اسلام انقلابی پا به عرصه تاریخ ایران گذاشت سمپاتی گستردهٌ مردم را جذب کرد. چون مسأله حل کردهبود و بنبست مبارزاتی را شکستهبود و حرف جدیدی ارائه کردهبود، بنابراین آن غول ارتجاع موقتاً در شیشه رفت و تحت هژمونی مجاهدین قرار گرفت. ضربه اپورتونیستی بهترین فضا و بهانه را به دست مرتجعین داد تا این غول که در شیشه بود، شیشه را بشکند و بیرون بیاید و تلافی این سالیان را که به اجبار به هژمونی مجاهدین تن داده بود، دربیاورد و کینهکشی کند. آنها غیراز اینکه در هر مرحلهای با ساواک برای فشارآوردن به مجاهدین همکاری میکردند، در سال۵۵ در زندان علیه سازمان فتوا هم دادند و حتی حکم «تکفیر» ما را صادر کردند.
آن سال تمام این آخوندها نظیر رفسنجانی و مهدویکنی و کروبی و… ملاقاتهای ویژهای در خفا با رسولی، سربازجوی جلاد ساواک، داشتند که ساواک به آنها خط میداد. رسولی مشخصاً این جریان را چه از نظر خبری و چه سیاسی هدایت و تغذیه میکرد. سپس آنها زهر خودشان را در روابط و مناسبات ما در داخل زندان میریختند. اینها درواقع، خطر وجود مجاهدین را لمس کرده بودند. اینها میدانستند که اگر مجاهدین پا بگیرند، که گرفته بودند، باید بساطشان را جمع کنند. بهایندلیل همینکه این فرصت را بهدست آوردند، شروع به سوءاستفاده و واردآوردن ضربات خود کردند؛ اما این ضربه با وجود همهٌ سنگینیاش، به همت مسعود رجوی ترمیم شد. او در زندان اوین آموزشها را به اعضا و هواداران سازمان منتقل کرد. بعداز این مرحله لازم بود به زندانهای دیگر که هنوز تحت تأثیر آن ضربه قرار داشتند، پرداخته شود. زندانهای شیراز، مشهد، قصر و بندهای مختلفی که وجود داشت
قسمت سوم- ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، سهیلا صادق از زندانیان سیاسی شاه
همانطور که میدانید بهخاطر فعالیتهای بینالمللی شهید دکتر کاظم رجوی، برادر بزرگتر مسعود رجوی، رژیم شاه نتوانست اولین دسته از اعضای مرکزیت سازمان را پشت درهای بسته محاکمه کند و مجبور شد دادگاه را با حضور تعدادی از خانوادهها و چند خبرنگار برگزارکند. دادگاه اول و دادگاه دوم، صحنهٌ دادگاه درواقع صحنه محاکمه رژیم شاه توسط مجاهدین بود.

کاظم رجوی شهید بزرگ حقوق بشر
چهار نفر متهم ردیف اول تا چهارم، که اعضای مرکزیت سازمان بودند، با تقسیم کار مشخص هرکدام در دفاعیات خود بهطور بسیار مستدل و با بحثهای خیلی واضح و مشخص وجوه مختلف راه، آرمان و استراتژی مجاهدین و محکومیت رژیم شاه و دلایل اینکه چرا با این رژیم باید مسلحانه مبارزه کرد را، بیان کردند. نکته خیلی مهم فضای دادگاه بود که کاملاً برعکس بود. یعنی درحالی که محل دادگاه در دادرسی ارتش بود و ژنرالهای چندستاره با دبدبه و کبکبهٌ بسیار، بالا مینشستند که محاکمه را شروع کنند. بهمحض شروع دادگاه، اعتراضات و فریادها و برخوردهای قاطع زندانیان مجاهد، بهویژه و بهطور مشخص، شخص برادر مسعود رجوی صحنه را عوض میکرد. او دادستان و رئیس دادگاه را بهمحاکمه کشیده بود. من روزهای اول به دادگاه نرفته بودم ولی از خانوادهها میشنیدم که میگفتند مسعود رجوی ستارهٌ دادگاه است. همه با تعجب از رفتار و حرفهای او برای هم تعریف میکردند و او را دعا میکردند و میگفتند خدا این جوان را حفظ کند. آنموقع بهخاطر شرایط مبارزه مخفی کسی مسعود رجوی را اصلاً نمیشناخت. من خودم اولین باری که اسم برادر مسعود رجوی را شنیدم که بهعنوان یک فرد ویژه خیلی درخشان است و بعد هم کارهایش را دیدم، همین صحنههای دادگاه بود. او بارها با نکتهگیریها و نکته سنجیهای بهجا و بسیارهوشیارانهاش تعادل هیأت رئیسهٌ دادگاه و دادستان را بههم میریخت و با استدلالهایش رئیس دادگاه را آچمز میکرد.
بهدنبال تلاشهای دکتر کاظم رجوی، یک وکیل سوئیسی هم در دادگاه شرکت کرده بود. برادر مسعود رجوی از فرصت استفاده کرد و با تأکید بر اینکه دادگاه علنی است بلافاصله پرید و با یک جهش، که کسی نتوانست جلویش را بگیرد، دفاعیات خود را با یک مجموعه مدارک، بهاین وکیل سوئیسی داد. حسینی و دیگر شکنجهگرانی که از اوین آمده بودند از این کار مسعود رجوی بههم ریختند ولی آچمز شده بودند چون از یکطرف میگفتند دادگاه علنی است و برایشان آبروریزی داشت دفاعیات را از آن وکیل بگیرند و از طرف دیگر هم نمیخواستند این دفاعیات دست او بماند. بههرحال گرفتن دفاعیات از وکیل سوئیسی یک رسوایی تام و تمام برای رژیم شاه بود که ادعا داشت دادگاه علنی برگزار کرده است.
دفاعیات مجاهدین فضای رعبی را که در آن دادگاه نظامی حاکم بود شکست. دفاعیات با بررسی جنبشهای مردم ایران با تکیه بر آیات قران لزوم مبارزه مسلحانه با دیکتاتوری شاه را اثبات میکرد و بهطور مستدل از آن دفاع میکرد. درواقع متهم اصلی رژیم شاه بود که به بهترین وجه در این دادگاهها محکوم شد و شأن و جایگاه مجاهدین که در آن روزهایسیاه به مبارزه با رژیم شاه برخاسته بودند بیشازپیش برای همه روشن میشد. علاوه بر تلاشهایی که از داخل زندان برای رساندن این دفاعیات به بیرون صورت میگرفت، خانوادهها هم این فضا را بهبیرون منتقل میکردند و این خبر که یک گروه مذهبی که همه تحصیلکرده، دکتر و مهندس هستند و بهمبارزه مسلحانه با رژیم شاه برخاستهاند، همهجا پیچیده بود و دهان بهدهان میچرخید. دردانشگاهها برای دانشجویانی که نسبت بهمبارزهٌ مسلحانه سمپاتی داشتند چشمانداز مبارزه با شاه بسا روشنتر شده بود.
ساواک برای شکستن مجاهدین دست به هرکاری میزد. ازجمله تلاش میکرد خانوادههای زندانیان را فریبدهد و به آنها وعده میدادند که اگر فرزندانتان کوتاه بیایند و مبارزهٌ مسلحانه را در دادگاه مطرح نکنند، حکم اعدام نمیگیرند. بسیاری از پدر، مادرها هم از روی عواطفشان به فرزندان زندانی خود توصیه میکردند که جانشان را نجات دهند. اما جواب قاطع مجاهدین و تأکید بر اینکه راه مبارزه مسلحانه، راه امام حسین است، فضای خانوادهها را از همهنظر عوضکرد و خود خانوادهها را در مقابله با رژیم شاه مصممتر میکرد. یادم هست که مادران و پدران ما از هرامکانی برای بردن فضای دادگاه بین مردم استفاده میکردند و این را وظیفه و مسئولیت خودشان میدانستند که تأثیر بسیار خوبی هم داشت. در این جلسات که با رهنمود مشخص سازمان برگزار میشد، اخبار زندانهای مشهد، شیراز و قصر و اوین بهفاصله یکهفته با هم رد وبدل میشد.

خبرها بهصورت دستنویس نوشته میشد و چندروز بعد آنرا از رادیو میهنپرستان میشنیدیم. مجاهد شهید اشرف احمدی و همچنین مجاهد قهرمان معصومه شادمانی (مادر کبیری) نقش خیلی جدی در این کانون داشتند. در این جلسات، علاوه برخانوادهها، همیشه تعدادی از مجاهدینی که تازه از زندان آزاد شده بودند یا کسانی که میخواستند بهسازمان وصل شوند هم شرکت میکردند. من بعد از شهادت مجاهد شهید محمد مفیدی، شهید اشرف رجوی را در یکی از این جلسات دیدم که مشخص بود برای وصل مجدد خود به سازمان، به آن جلسه آمده بود.
قسمت چهارم- ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه

بخشیاز خاطرات مجاهدصدیق، محمدعلی جابرزاده انصاری از زندانیان سیاسی شاه
دکتر کاظم رجوی، کار عظیم و سترگی را در متن یک مبارزه افشاگرانه سیاسی علیه شکنجه و اعدام و وحشیگریهایی که آن زمان توسط ساواک شاه جریان داشت، پیش برد و طی یک بسیج بینالمللی بسیاری از احزاب ترقیخواه، ارگانهای حقوقبشری، مجامع بینالمللی و حتی برخی دولتها را برانگیخت که فشار عظیمی را بر رژیم شاه وارد کنند. آنها با موضعگیریهایشان و با سیل نامههایی که از سراسر جهان بهسوی شخص شاه که بهعنوان دیکتاتور در سطح جهان شناخته شده بود، سرازیر کردند، او را چنان تحت فشار قرار دادند که – آنچنانکه بعدها ما از طریق بازجوها مطلع شدیم- خود شاه، نصیری، رئیس ساواک، را فراخوانده و گفته بود این مسعود رجوی چه کسی است که از همه جهان روی ما فشار میآورند که از اعدامش صرفنظر کنیم؟ یعنی فشار علیه شاه و رژیمش آنچنان بالا گرفته بود که او برای این که ضرر کمتری کند مجبوربه عقبنشینی شد و حکم اعدام را بهحبس ابد تبدیل کرد تا خود را از زیر این فشارها نجات دهد.
البته شاه سعی میکرد اینطور وانمود کندکه گویا بهخاطر کوتاه آمدن خود مسعود رجوی به او عفو داده است. اما چون موضعگیری سیاسی- ایدئولوژیک مسعود رجوی در دادگاه، در روزنامههای خودش هم منعکس شده بود، این یک ترفند تبلیغاتی بسیار رسوا بود. ولی نکته مهم این است که بهرغم چنین وضعیتی مسعود رجوی درحالیکه در چنگ ساواک بود و مشخص بود که موضعگیری از درون زندان جز شکنجه و شلاق و تحت فشار قرارگرفتن مضاعف پیامد دیگری برای او نخواهدداشت، از زندان قزلقلعه قاطعانه موضع گرفت و پیام رسمی و علنی داد و این ترفند تبلیغاتی رسوای رژیم را بهطور مضاعف مفتضح کرد.

هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد
بهعنوان یک مجاهد ناچیز و بهاقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی، خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود، یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ تقدیم کنم، تا پیرو صدیقی برای قهرمانان ملی و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود ثابت کرده اند که خلق ما تصمیم قطعی را برای نجات خویش گرفته است. تصمیمیکه بر اساس آن، هرخلقی از لحظهای که مرگ را بر تسلیم مرجح میداند، پیروزیاش مسلم گشته است. اما منافع دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است و درمقابل، دشمن مرا در مظان اتهام سنگینی قرار داده است. اگرچه این موضوع مرا بهیاد این پیام آسمانی میاندازد که:
لتسمعن منالذین اشرکوا اذی کثیرا، یعنی از بتپرستان آزار و اذیت فراوان خواهید دید. همچنین مضمون این سخن یکی از انقلابیون که: برای ما چه حزب و ارتش یا فرد هرچه بیشتر در معرض تهمتهای ناروای دشمن قرار گیریم، مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کردهایم
لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهدای بهخون خفته خلق است که در آخرین دم لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای پرطنین قلبشان را که جز بهخاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم: تا پیروزی!
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
بهزودی ستمگران خواهند دید که چگونه آنها را درهم میکوبیم
۳اردیبهشت۱۳۵۱- زندان قزل قلعه
مسعود رجوی
درواقع این توطئه ساواک درسطح بینالمللی باعث رسوایی بیشتر خودشان شد. بهلحاظ داخلی هم بهدلیل موضعگیری مسعود رجوی بسا بیشاز گذشته بر شأن و مرتبت مجاهدین و رهبرشان افزود.
واقعیت این است که مسعود رجوی هم بهخاطرمواضع قاطع سیاسی ـ ایدئولوژیک و هم نقش تعیینکنندهای که در هدایت جنبش درآن مقطع در درون زندانها داشت، دربین زندانیان جایگاه ویژهای داشت. بهدلیل همین نقش، یکی از آرزوهای هرمجاهد و مبارزی که وارد زندان میشد این بود که در زندان و بندی قرار بگیرد که بتواند با مسعود رجوی در تماس باشد.
بعد از سال۵۰ و شروع مبارزه مسلحانه توسط مجاهدین و فداییان، ترکیب زندانها هم بهنسبت قبل تغییر کرد یعنی عناصر عضو یا هوادار مبارزه مسلحانه چه از مجاهدین چه از فداییان وارد زندانها شدند. تا قبل از این تاریخ، تعدادی زندانی تحت عنوان زندانی مذهبی از جریانهای ارتجاعی مثل بقایای مؤتلفه اسلامی که سردمدارشان عسگراولادی بود یا کسان دیگری تحت عنوان ملل اسلامی در زندان بودند که حاوی هیچ پیام مبارزاتی انقلابی نبودند و خصایص ارتجاعی را بهنام اسلام و مسلمانی از خود بارز میکردند. بنابراین با نیروهای مبارز غیر مذهبی، بهطور مشخص مارکسیستها، یک صفآرایی جدی داشتند، درنتیجه در تضاد با آنها، خود را با وابستگان به رژیم شاه نزدیکتر احساس میکردند. یا اگر این چنین نبودند در مقابل رژیم شاه با نیروهای غیرمذهبی همسویی مبارزاتی نداشتند. باتوجه به چنین وضعیتی، متقابلاً جریانهای مارکسیستی هم با جریانهای مذهبی تضاد آشکاری داشتند و خلاصه یک جنگ حیدری-نعمتی بین نیروهای مخالف رژیم شاه با اندیشهها و ایدئولوژیهای مختلف وجود داشت.
با شروع مبارزه مسلحانه و آمدن مجاهدین به زندان، فضا تغییر کرد. چراکه براساس همان خطی که محمد حنیف نژاد مشخص کرده و مرزبندی را نه بین باخدا و بیخدا، بلکه بین استثمارکننده و استثمارشونده ترسیم کرده بود و مسعود رجوی برجستهترین شاخص و پرچمدار آن بود، تا جاییکه به مجاهدین و رهبرشان برمیگشت، ارزش مبارزاتی هرنیرو و هرفرد به میزان مایهای بود که برای مبارزه علیه شاه، ارتجاع و استثمار و علیه سلطهٌ استعماری میگذاشت. در این کادر جایگاه و سلسله مراتب دوری و نزدیکی هریک از نیروها نیز، بسته بهاین که نقش آنها در مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری و وابستهٌ شاه چه بود، افق ایدئولوژی آنها چه چشماندازی داشت؟ آیا معتقد به نفی استثمار بودند یا نه؟ متفاوت بود. در اینجا شاخص اول خطمشی مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه بود که در آن زمان تنها مجاهدین و فداییان به این مشی معتقد بوده و شهدایی تقدیم کرده بودند. لذا فداییان بهرغم اینکه ایدئولوژی دیگری داشتند، به لحاظ خطی و سیاسی نزدیکترین نیرو به مجاهدین بودند و این یک خط جدید و متمایز نسبت به آنچیزی بود که تا آن زمان رایج بود. چون تا آنزمان، نیروهای مذهبی با نیروهای مارکسیست و غیرمذهبی مرزبندی عبورناپذیری داشتند. اینجا برای اولین بار مجاهدین و از طرف دیگر هم فداییان بهخاطر نقطه نظرات انقلابی -مبازراتی سازمان مجاهدین و اینکه چهرهٌ جدیدی از اسلام ارائه داده بودند که تا آنزمان بیسابقه بود، کمون واحدی را در داخل زندان تشکیل دادند. این یک جبههبندی جدید در مقابل رژیم شاه بود. کمون واحد، محمل یک زندگی مشترک بود که در عینحال موضع مشترک سیاسی و مبارزاتی در مقابل رژیم شاه را هم سمبلیزه میکرد. در این کمون همه از امکانات یکسانی برخوردار بودند، که این نمادی از آرمانهای مبارزاتی نیروهای انقلابی معتقد به نفی استثمار و افق جامعهای بود که میخواستند تشکیل بدهند. یعنی همه برخلاف آنچه تا آنزمان رایج بود، که هرکس براساس امکانات شخصی و خانوادگی و ثروت و دارایی و فقر خودش زندگی میکرد، در این کمون همهٌ افراد، جدای از وضعیت خانوادگی و هر امکانی که داشتند یا نداشتند، از لحاظ برخورداری از امکانات یکسان بودند. وکسانی که به دلیل بیماری و وضعیت جسمی نیازمندی بیشتری داشتند، بدون آنکه تمایز خاصی باشد، درحد مقدورات و امکانات زندانیان و خانوادههای آنها بدون تبعیض و تمایز تأمین میشدند.
این کمون همچنین صفواحد مبارزاتی و سیاسی را در مقابل رژیم شاه و در مقابل زندانبان و ساواک سمبلیزه میکرد. بهاین ترتیب بهیمن ایدئولوژی و مواضع انقلابی مجاهدین سنت جدیدی در زندانهای سیاسی ایران بنیان گذاشته شد و نیروهای انقلابی برای اولین بار بهرغم همهٌ توطئهها و تشبثات ساواک و رژیم شاه، برای ایجاد و گسترش جنگ حیدری-نعمتی بین اپوزیسیون، به اتحاد دست یافتند. لازم است این نکته را یادآوری کنم که این کار یک دگمشکنی بسیار سترگ و بیسابقه در فضای اجتماعی -سیاسی آنروزها بود زیرا تا آن زمان آخوندهای خمینیصفت توانسته بودند معیارهای ارتجاعی خود را در سطح جامعه و در صحنهٌ سیاسی جا بیندازند. آنها تحت عنوان کافر و مسلمان، مرزبندی قاطع و عبورناپذیر و بسیار قاطع و واضحی با مبارزین و انقلابیونی که مرام و مسلک متفاوتی داشتند برقرار میکردند در حالیکه با رژیم شاه چنین مرزبندی وجود نداشت. به یمن مواضع انقلابی و ترقیخواهانه مجاهدین که در متن عمل مبارزاتی ارائه میشد، مجاهدین توانستند این دگم را بشکنند و در واقع صف را بین رژیم شاه و نیروهای مبارز، بهخصوص در تیزترین نوک پیکان آن یعنی مبارزهٌ مسلحانه، ایجاد کردند. این کمون که در سال۵۱ در زندانها بهوجود آمد، بهسرعت در تمامی زندانهای سراسر ایران گسترش یافت. هرجا یک مجاهد یا یک هوادار مجاهد بود این پیام را رسانده بود. بیتردید نقش تعیینکننده و بدونجانشین برادرمان مسعود رجوی در این زمینه یعنی ایجاد و گسترش کمون واحد در تمام زندانهای سیاسی ایران و تثبیت آن، در آن فضا و پسراندن آن اندیشههای ارتجاعی و انحرافی که در زندانها وجود داشت و حاکم بوده، فراموشیناپذیر است…
در سال۵۱ وقتی برادر مسعود رجوی دوران بازجویی و دادگاهها را پشتسر گذاشت و از اوین به زندان قصر منتقل شد. بهسرعت شرایط را تغییر داد. تدوین آموزشهای سازمان با کار و تلاش شبانهروزی کادرهای بالای سازمان بهطور مشخص توسط خود مسعود رجوی آغاز شد و دستاوردهای تئوریک سازمان در فاصلهٌ کوتاهی در زندان تدوین و بازنویسی گردید. علاوهبر این آموزشها ی جدید و دستاوردهای جدید متناسب با هرمرحله در خود زندان باز توسط مسعود رجوی تدوین و مکتوب میشد. مدون کردن و مکتوب کردن آموزشها باتوجه به شرایط پلیسی خاص، بهخصوص با حساسیت زیادی که پلیس روی شخص مسعود رجوی داشت،کاری دشوار بود. ولی در آن شرایط با مجموعه تلاشها و اقداماتی که در پهنههای مختلف امنیتی و نیز آماده سازیهای لازم انجام میشد، متون آموزشی در کاغذهای خاصی ریزنویسی میشد. از آنجا که در جریان ضربهٌ سال۵۰ بسیاری از این جزوات و دستاوردها توسط ساواک جمعآوری شده بود، این جزوات توسط مجاهدینی که آزاد میشدند مجددا به بیرون زندان منتقل میشد تا در اختیار کادرهای سازمان مجاهدین دربیرون از زندان قرار گیرد. این دستاوردها منبع تغذیه و آموزش در درون زندان نیز بود. بهخصوص که در آن زمان زندان سیاسی، درپرتو حضور مجاهدین، به محلی برای کادرسازی برای مبارزهٌ انقلابی تبدیل شده بود. کسانی که درآن زمان گذرشان به زندان سیاسی میافتاد دانشجویان یا دانشآموزان یا افرادی دیگر از اقشار آگاه جامعه بودند که بهخاطر هواداری از مجاهدین و خواندن یک اعلامیه دستگیر شده بودند و در ابتدای ورودشان در پهنههای مختلف سیاسی -مبارزاتی از تجربه و اگاهی محدودی برخوردار بودند و در آن شرایط پلیسی پس از مدت کوتاهی که پا به صحنه سیاسی میگذاشتند به سرعت دستگیر میشدند. تشکیلات منسجم، قوی و بسیار پرتکاپوی مجاهدین در زندان، بهمحض ورود این نیروها به زندان در فاصلهای که دوران حبس را میگذراندند یا حتی دوران بعداز بازجویی تا دادگاههارا طی میکردند یک دوره بسیار فشرده آموزشی، که توسط مسعود رجوی هدایت میشد، در زمینههای مختلف برای آنها گذاشته میشد و اینها در فاصلهٌ بسیار کوتاهی تبدیل به کادرهای ارزنده و ذیصلاحی میشدند و از لحاظ آگاهیهای سیاسی، مبارزاتی و همینطور انگیزشها و بینش انقلابی مجاهدین به مدارجی دست پیدا میکردند که بسیاری از اینها وقتی از زندان آزاد میشدند بهعنوان انقلابیون حرفهای وارد سازمان شده و به عنوان یک چریک وارد مبارزه مسلحانه با رژیم میشدند. یعنی تشکیلات سازمان در درون زندان پرورشدهنده کادرهای آینده جنبش بود و زندانیان آزادشده نیروهای آمادهٌ ورود به میدان مبارزه مسلحانه بودند که با اصول تشکیلاتی، با آگاهیهای سیاسی، با انگیزشهای انقلابی، با بینش ایدئولوژیک ترقیخواهانهٌ اسلام، آموزشدیده و آبدیده میشدند. از سوی دیگر تشکیلات مجاهدین در زندان به دلیل استحکامش یک تکیهگاه مستحکم برای کل جنبش بود. حالا سالها پس از آن دوران، بیشتر درمورد آن میتوان صحبت کرد. در شرایطی که حتی یک موج آنارشیستی بهوجود آمده بودکه «هرگونه تشکل» و «تداوم مواضع سیاسی و مبارزاتی در درون زندان» را میخواست مخدوش بکند، این تشکیلات مجاهدین و در رأسش مسعود رجوی بودکه همچون سدی سدید در مقابل این یورشها که توسط عناصر مشکوک و دستهای نامرئی ساواک هدایت میشد، میایستاد. و این امواج مخرب، انحرافی و ضدمبارزاتی را بهسود مقاومت و مواضع سیاسی -مبارزاتی زندانیان سیاسی مغلوب و دفع میکرد. وجود تشکیلات مجاهدین و کمون، حفاظی بود که مواضع سیاسی -مبارزاتی عناصری که وارد زندان میشدند را حراست و تقویت میکرد و در مقابل یورشها و توطئههای ساواک از مخدوش شدن، سازش و تسلیم و دستبالاکردن یا موج ندامت آنها جلوگیری میکرد.
واقعیت این است که تا قبل از ظهور مجاهدین، آن اسلامی که مرتجعین و راستهای مذهبی در صحنهٌ سیاسی و ازجمله در زندانها معرفش بودند همان بود که آخوندهای مرتجع و دینفروش پرچمش را در دست داشتند. طبیعی بود که چنین اسلامی در آن شرایط در بین عناصر و نیروهای ترقیخواه،انقلابی و مبارز، خیلی دافعه ایجاد میکرد. وقتی کسی به دانشگاه راه مییافت با دستاوردهای علمی آشنا میشد، یا کسی که پا به عرصه مبارزهٌ و انقلاب میگذاشت و با دیدگاههای انقلابی ضداستثماری مکاتب دیگر همراه با نگرشهای فلسفی آنها آشنا میشد، از آن اسلام ارتجاعی رایج رویگردان میشد.
کسانی هم که به اسم اسلام و مسلمانی در زندان بودند مجموعهٌ دیدگاههای ارتجاعی را نمایندگی و سمبلیزه میکردند.
آنزمان در سطح جامعه هم دیدگاهی که به عنوان اسلام معرفی میشد، همین اسلام آخوندهای مرتجع بود که در صحنهٌ سیاسی، جز در مقاطع خیلی گذرا، اساساً در سازش با رژیم شاه بهسر میبردند. غیر از اسلام ارتجاعی و فئودالی آخوندی، در دهههای اخیر برداشتهای دیگری از اسلام ارائه شده بود که کموبیش برداشتهای مدرنتری بود. اگرچه از محدودهٌ دیدگاههای بورژوایی و خردهبورژوایی (ولو چپترین انواع آن) فراتر نمیرفت و بههمیندلیل، این برداشتها هم برای کسانی که با اندیشه انقلابی وارد مبارزه میشدند وبا دیدگاههای ضداستثماری آشنا میشدند جاذبهای نداشت و پاسخگو نبود. همچنانکه مدافعین و مروجین این نگرشها، مبارزهٌ انقلابی با رژیم شاه را نمیتوانستند تا به آخر پیش ببرند.
بعداز سال۴۲، عمرتاریخی این دیدگاهها در صحنهٌ مبارزه سرآمده بود. اندیشههای خردهبورژوایی ترقیخواهانهتر با عناصری از نگرشهای سوسیالیستی، ملغمهای ارائه میداد که در نهایت تعریفش از اسلام٬ «کلیتی بین سرمایهداری وکمونیسم»، بود که مفهومی جز دفاع از استثمار خردهبورژوایی بهنام اسلام و حفظ مناسبات استثماری در کادر خردهبورژوایی نداشت که البته در سایر کشورها، سرنوشت این نوع اسلامها تعیینشده و بهلحاظ تاریخی در کشورهای دیگر شکست خوردهبود. بهاینترتیب تا آن جاکه به صحنهٌ سیاسی برمیگشت اسلام در سقفش همان تلقیهای خردهبورژوازی و التقاطی را ارائه داده بود که این هم از دیدگاه انقلابیونی که معتقد به نفی استثمار بودند اندیشههای راست محسوب شده و با مارکهای ارتجاعی تعیینتکلیف میشدند. ولی ورود مجاهدین به زندان با آن ایدئولوژی انقلابی ضداستثماری رادیکال که از اسلام ارائه داده بودند و برای اولین بار زنگارهای ارتجاعی و طبقاتی را از چهرهٌ اسلام زدوده بودند و حامل فرهنگ جدیدی بودند، فیالواقع یک پدیدهٌ نوظهور در صحنهٌ سیاسی -اجتماعی آن روز ایران بود که سراپا با برداشتهای موجود از اسلام متفاوت بود و اندیشهٌ ارتجاعی آخوندها را ذوب کرد و پرچمدار اسلام انقلابی و پیشتاز مبارزهٌ مسلحانه شد. این اندیشهٌ انقلابی در جامعه، آنچنان بهسرعت جا باز کرد که حتی در درون حوزهها هم طلبههای جوان را، که هنوز خیلی در مواضع ارتجاعی غوطهور نشده بودند، توانست به این سمت و به حمایت و هواداری از مجاهدین بکشاند. آنها فضای حوزهها را از اطلاعیههای مجاهدین پر میکردند. برخی از آنها نیز با پذیرش اندیشهٌ مجاهدین پا به عرصهٌ سیاسی گذاشتند و در این راه به زندان هم افتادند و اتفاقاً خودشان در مقابل جریانهای ارتجاعی هم میایستادند. آخوندهای دیگر هم که ماهیت و ذات ارتجاعی اندیشهشان در پهنههای مختلف نافی ایدئولوژی مجاهدین بود، از لحاظ سیاسی و اجتماعی کاملا ایزوله شدهبودند و جرأت ابراز مخالفت نداشتند. خیلی از آخوندها هم با ابنالوقتی و فرصتطلبی تمام و برای حفظ دکان و دستگاهشان خودشان را همرنگ نشان میدادند یا دستکم تلاش میکردند مارک «مخالف مجاهدین بودن» به آنها نخورد. تمام سردمدارن رژیم فعلی، آن زمان به حمایت و هواداری از مجاهدین افتخار میکردند. آنهایی هم که گذرشان به زندان سیاسی میافتاد یا آنها که به درجاتی میخواستند پز سیاسی بگیرند، هیچ سرمایهای جز هواداری از مجاهدین نداشتند و تمام افتخارشان به اینبود که اعلامیهای از مجاهدین را دیدهاند و یا با مجاهدی تماسی داشتهاند و یااین که در زندان پشت سر مجاهدین نماز خواندهاند!
در زندانها حتی خود آخوندها و مرتجعینی که از قبل بودند، خاطرات تلخ خود را از واکنشهایی که در صحنهٌ سیاسی و مبارزاتی نسبت به اسلام بود، بیان میکردند. میگفتند تا قبل از این که مجاهدین بیایند آن چه که از اسلام وجود داشت جز باعث سرافکندگی و سرشکستگی نبود و با آمدن مجاهدین، اسلام سرافراز شد. واقعیتش هم همین بود، چون اسلامی که آخوندها معرفی میکردند ضد تکامل، ضد ارزشهای انقلابی و مبارزاتی، ضد اندیشه و ارزشهای نافی استثمار بود و آشکارا از استثمار و طبقات ارتجاعی دفاع میکرد. در زمینههای مختلف، ازجمله «دیدگاههای ارتجاعی و تبعیضگرایانه نسبت به زن» به نام اسلام مهر خورده بود. مجاهدین با دستاوردهای درخشان تئوریک و با مبارزهٌ انقلابی خود و با فداکاریها و رزمشان، نشان دادند که اسلام اصیل چیست و این اندیشهٌ انقلابی را جایگزین اندیشهٌ ارتجاعی آخوندها و دیگر برداشتهای طبقاتی از اسلام کردند.
ظهور مجاهدین و پیشتاز شدن در عرصهٌ مبارزهٌ انقلابی مسلحانه و تبدیل آن بهیک مرکز جاذبهٌ نیروهای مبارز، اتفاقاً ترکیب زندانها را هم تغییر داد. با توجه به وجود و رونق جنبشهای انقلابی با ایدئولوژی مارکسیستی در آن دوران و باتوجه به پیروزیهایی که مارکسیسم در کشورهای مختلف بهدست آورده بود، در ایران هم، اغلب روشنفکران و کسانی که وارد مبارزه میشدند، به مارکسیسم روی میآوردند. تا قبل از مجاهدین، کسانی که با ایدئولوژی اسلامی پا به عرصهٌ مبارزه میگذاشتند و به زندان میافتادند، محدود بودند. همانها هم گرایشها یا رگههای متفاوتی از ارتجاع و دیدگاههای استثماری را نمایندگی میکردند. با ورود مجاهدین به صحنهٌ مبارزاتی ایران و باتوجه به گسترش روزافزون پایگاه اجتماعی سازمان و با دستگیری هواداران مجاهدین، ترکیب زندانهای سیاسی هم کاملاً تغییر کرد. بهطوریکه دیگر اکثریت زندانیان سیاسی را هواداران مجاهدین، که طبعاًایدئولوژی اسلام انقلابی را هم پذیرفتهبودند، تشکیل میدادند. بدینسان ما با موج جدید و گستردهای از اقشار مختلف اجتماعی بهعنوان زندانیان سیاسی مواجه بودیم. بهعبارت دیگر گسترش نفوذ مجاهدین در بین تودههای مردم باعث شده بود که ترکیب زندانهای سیاسی از بالاترین اقشار آگاه جامعه، به اقشار مختلف تودههای مردم کشیده شود. ازجمله زنان که در جریانهای مذهبی مطلقاً پایشان از صحنه سیاسی قطع بود، پا به میدان مبارزه گذاشتند و ما با زنانی مجاهد و قهرمانی مواجه شدیم که در میدان مبارزه مسلحانه با رژیم، پیشتاز شدند.
نکتهٌ شایانذکر دیگر، جهشیاست که مجاهدین در فرهنگ جامعه بهوجود آوردند. واقعیت این است تا قبل از مجاهدین در کلیت جامعه، اندیشههای ارتجاعی رسوخ خیلی زیادی داشت و آخوندها هم در حفظ و حراست این اندیشهٌ ارتجاعی نقش بهسزایی داشتند، بخش محدودی هم تحت تأثیر برداشتهای بورژوایی از اسلام بودند. رژیم شاه هم که یک رژیم دیکتاتوری و نظام سرمایهداری وابسته را نمایندگی میکرد،از زاویهٌ دیگری میخواست اندیشههای ارتجاعیخود را در جامعه رسوخ دهد.
اینجا، وجود و ظهور مجاهدین در جامعهٌ ایران، یک جهش شتابان، نهتنها درصحنهٌ سیاسی، بلکه حتی در پهنهٌ اجتماع و عرصهٌ فرهنگی نیز توانست ایجاد کند. مردم تحت تأثیر اندیشه، مواضع و حرکت انقلابی مجاهدین به آخوندها فشار میآوردند. بهاین ترتیب که آخوندهایی را که با مجاهدین فاصله داشتند طرد میکردند. در نتیجه آخوندها برای منزوی و طرد نشدن، زیر علم مجاهدین سینه میزدند و حتی از ایدئولوژی مجاهدین و مبانی و اجزای آن، نظیر تکامل و دیالکتیک و نفی استثمار، دفاع میکردند. یعنی از همان اندیشههای انقلابی که تا آنزمان آخوندها مثل جن و بسمالله از آن فرار میکردند. پس از ظهور مجاهدین، دیگر ناگزیر شده بودند خود را طرفدار آن جلوه بدهند. به این ترتیب فرهنگ جامعه هم این طوری پیشرفت کرده بود.

همچنانکه اشاره کردم در زندان هم، مجاهدین در پرتو راهگشاییها و رهبری مسعود رجوی خیلی از دگمهای ارتجاعی و انحرافی حاکم بر جو و مناسبات درون زندان سیاسی را شکستند. تا آنزمان رژیم شاه با راه انداختن جنگهای حیدری نعمتی و مذهبی- غیرمذهبی بین زندانیان سیاسی فاصله میانداخت. مجاهدین همه این دگمهای ارتجاعی را با اندیشه انقلابی و ترقیخواه خود توانستند تغییر بدهند و طبیعتاً اینجا فرهنگ آخوندی هم مجبور به عقبنشینی شد…
پدیده انحرافی موسوم به جریان آنارشیستی که یکی از آثار سرکوب در زندان بود، قبل از تهران در زندانهای شهرستانها، بهطور مشخص زندان شیراز، که موجی از سرکوب را گذرانده بود، بهوجود آمده بود. این موج بعد از روی کار آمدن سرگرد زمانی جلاد در زندان قصر و جو سرکوبی که حاکم کرده بود برای بعضی عناصر ضعیف بهخصوص در طیف نیروهای مارکسیستی، شروع بهرشد کرد و در نقطهای به جریانی منجر شد که علم مخالفت با هرگونه کارتشکیلاتی و فعالیت سیاسی و مبارزاتی در درون زندان را بلند کرد. این جریان انحرافی به دلیل وجود تشکیلات مجاهدین که در رأس آن، خود برادر مسعود رجوی بود و مبارزه پیگیرانهای که با این جریان انحرافی پیش برد، شکست خورد. در طیف نیروهای مارکسیست هم چهرههای برجستهای مثل شهید شکرالله پاکنژاد و شهید بیژن جزنی، که خودشان هم هدف حملات و اتهامات جریان آنارشیستی بودند، در کنار مسعود رجوی و با حمایت از مواضع او حرکت میکردند. در ابتدای سالهای۵۰، تا وقتی فضای زندان بازتر بود و شرایط سادهتری وجود داشت و چماق سرکوب زندانبان حداقل در زندانهای عمومی سیاسی بالا نرفته بود، برای برخی از نیروهای فرصتطلب یک فضای چپنمایی هم وجود داشت. اما وقتی فضای زندان به دلیل شدتگرفتن سرکوب، چرخید، عناصر مردد و کسانی که مبانی سفت و سخت مبارزاتی نداشتند، ضعفهایشان بارز شد. درمورد سازمانهای مارکسیستی و بهطور مشخص خود فداییان عدم پیشرفت در بیرون، و ضرباتی هم که متحمل شدهبودند، این وضعیت را تشدید میکرد و فضای یأسآلود و مخربی را برای برخی از نیروها و افراد مرتبط با آنان، بهوجود آورده بود که بهصورت این گرایش انحرافی ظاهراً ضدتشکیلاتی که در عمق محتوایش بریدگی از مبارزه بود، بارز شده بود. سنگری که توانست این فضا را تغییر بدهد، و در آن فضای خفقان -اگر نبود این سنگر مقاومت این جریان انحرافی طیف وسیعی از زندانیان سیاسی را با خود میبرد و تباه میکرد- تشکیلات مجاهدین و در رأس آن خود برادر مسعود رجوی بود که با یک مبارزه پیگیرانه و هوشیارانه ، ماهیت این جریان انحرافی را که آن زمان با یک سری دعاوی ظاهرالصلاح میخواست بریدگی خود را بپوشاند، افشا کرد و اجازهٌ رشد به آن نداد، جریان انحرافی و مخربی که میرفت کل مواضع انقلابی و مبارزاتی و روحیه مقاومت سیاسی زندانیان سیاسی را در مقابل رژیم شاه متزلزل و مخدوش کند و موجی از بریدگی و پشتکردن بهمبارزه علیهرژیم شاه را در زندانهای سیاسی دامن بزند. همچنانکه در زندانهای شهرستانها ضایعاتی ازایننظر داشتیم. اما در زندان قصر با ایستادگی و مقاومتی که در رأس، توسط خود مسعود رجوی، و در کنارش شهید موسی خیابانی، هدایت میشد این جریان در هم شکست و با افشای آن، سنگر مبارزه و کار تشکیلاتی و ادامهٌ حرکت و مبارزه در درون زندان حفظ شد. البته بعد روشن شد که پشت این جریان آنارشیستی برخی دستهای ساواک هم بود. کمااینکه روشن شد برخیاز آنها مثل مسعود بطحایی که این جریان را سردمداری میکردند، مشخصاً عامل ساواک بودند. من خودم با مسعود بطحایی برخورد داشتم. او از سردمداران این جریان آنارشیستی بود که افرادش بریدهها و تفالههای فداییان بودند. وجه بارز عملکرد آنها علاوه بر ضدیت با مجاهدین و تشکیلات آنها و بهخصوص کینهٌ هیستریک نسبتبه مسعود رجوی، ضدیت عمیق با بیژن جزنی و پاکنژاد بود و آنها را بهشدت مورد حمله قرار میدادند. در سال۵۷ وقتی بخشی از اسناد ساواک لو رفت، اسم همین مسعود بطحایی به عنوان مأمور رسمی ساواک که مأموریت داشت این جریانات را دامن بزند تا تشکیلات مجاهدین و هرگونه فعالیت سیاسی ومبارزاتی را در زندان متلاشی کند، فاش شد.
اتفاقاً افراد این جریان آنارشیستی خودشان خیلی خوب میفهمیدند، همچنانکه ساواک هم خیلی خوب میفهیمد، که سد سدید در مقابل موج بریدگی و سازش با رژیم شاه و گسترش ندامت در داخل زندان تشکیلات مجاهدین و وجود مسعود رجوی است. بههمین دلیل بود که اینها علم مخالفت با هرگونه کارتشکیلاتی در داخل زندان را بلند کرده بودند و مدعی بودند که هرکس کارخودش را بکند. درمورد کمون هم، این شعار را علم کرده بودند که «مضمون و هدف تشکیل کمون صرفاً صنفی است» و هیچ مضمون و هدف سیاسی ندارد. درحالیکه، تشکیل کمون علاوه بر اشتراک در زندگی صنفی، تشکیل یک جبهه در مقابل رژیم بود و مضمون سیاسی و مبارزاتی داشت و این وحدت قبل از هرچیز توسط نیروهای موافق مبارزهٌ مسلحانه، حاصل شده بود. یعنی در واقع زندگی مشترک صنفی در خدمت هدف سیاسی مبارزاتی و در راستای خطمشی مبارزه انقلابی مسلحانه در مقابل رژیم شاه بود. اما جریان آنارشیستی، هم علیه هرگونه تشکل از لحاظ شکل و مناسبات و هم علیه مضمون سیاسی مبارزاتی این کمون و این مناسبات بود. این ضدیت تا آنجا پیش میرفت که مرزبندیهای قاطع سیاسی و مبارزاتی را هم مخدوش و نقض میکرد. بنابراین این وادادگان درمقابل سختیهای مبارزه هم زیرعنوان اینکه «تشکیلات در داخل زندان جلوی ابتکارات فردی را میگیرد»، تلاش میکردند بریدگی خود را با تهاجم و برچسب و اتهام زدن به مجاهدین پنهان کنند. پیش از آن، تشکیلات فداییان در زندان را متلاشی کرده بودند و چون بهدرستی میفهمیدند سد استوار در مقابلشان، تشکیلات مجاهدین است، شعارهایشان علیه مجاهدین متمرکز شده بود. خط آگاهانهای هم که ساواک میداد روی متلاشی کردن تشکیلات مجاهدین متمرکز بود. اما در پرتو یک مبارزه اصولی ضدآنارشیستی که مسعود رجوی پیروزمندانه آنرا هدایت کرد و قبل از هرچیز با معرفی آنها به عنوان یک جریان آنارشیستی انحرافی ضدتشکیلاتی و در عمق ضدمبارزه، آنها در عمل، گام به گام افشا شدند و دعاویشان برملا شد، از لحاظ سیاسی، خلع سلاح شدند، همچنانکه خودشان درنهایت با پذیرش شکست و خفت و برای اینکه بیش از پیش رسوا نشوند و در عمل مارک رفتن به سمت رژیم را از روی خود بردارند، مجبور شدند تمام دعاویشان را پس بگیرند و به ضوابط کمون سیاسی تن بدهند. این یک موفقیت بزرگ بود.
مسعود رجوی در زندان، بهرغم انواع فشارها و شکنجهها و باوجود امواج گوناگون فتنه و انحراف، پرچم مقاومت در مقابل رژیم شاه را در بین زندانیان سیاسی تا به آخر در اهتزاز نگهمیداشت. چون واقعیت این بود که سرکوبهای داخل زندان از یکسو و ضرباتی که مبارزهٌ مسلحانه در بیرون میخورد، ازجمله فداییها و بهطریق اولی، ضربهٌ اپورتونیستهای چپنما به مجاهدین، شرایط و فضا را برای بریدن از مبارزه آماده کرده بود.
مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران
نقش مسعود رجوی در چنین سرفصلها و بزنگاههایی برجسته میشد. تربیت کادر برای مبارزهٌ مسلحانه نیز ساواک را بهشدت از جایگاه و نقش تعیینکنندهای که مسعود رجوی در زندان داشت خشمگین کرده بود. به این دلیل بود که تقریباً از اواسط سال۵۳ او را بار دیگر به کمیتهٌ مشترک ساواک و شهربانی برد و طی هفت-هشت ماه باردیگر شکنجههای مسعود رجوی برای مدتی طولانیتر و شدیدتر از دفعات قبل شروع شد که ماهها بهطول انجامید و دژخیمان ساواک با کینهٌحیوانی وحشیانهترین شکنجهها را طی آن مدت در شکنجهگاه کمیته ادامه دادند. کافیست اشاره کنم که در پایان آن دوره، در اوایل اردیبهشت سال۵۴، وقتی که شهید موسی خیابانی و شمار دیگری از اعضا و کادرهای مجاهدین را ساواک از قصر به اوین منتقل کرد، شاید یکی دو روز بود که تازه مسعود رجوی را هم از کمیته به اوین آورده بودند. من که سالها در کنار او بودم، اولین بار که در بند۲ اوین با او برخورد کردم، بهرغم اینکه در پاسخ سلامش لحظاتی در چهرهٌ او دقت کردم، اما او را نشناختم. لحظاتی مات نگاهش میکردم تا ببینم او کیست که مثل یک فرد نزدیک و آشنا با من صحبت میکند؟ تا اینکه خودش را معرفی کرد و گفت من مسعود رجویم. تازه فهمیدم که چه بلایی سر او آوردهاند. بر اثر درد وشدت شکنجه بهشدت رنجور و بهلحاظ جسمانی آنقدر ضعیف و تکیده شده بود، که اصلاً قابل شناختن نبود.

وضع او طوری بود که مجبور شدند چندبار در بیمارستان به او خون تزریق کنند. وضع مسعود رجوی زندانیان را بهشدت بههم ریخته بود.
در پایان همین دورهٌ هفت هشت ماهه بود که ساواک شاه توطئهٌ بهشهادت رساندن ۹زندانی سیاسی، هفت فدایی و دو مجاهد را پیاده کرد. ساواک شهید کاظم ذوالانوار و مصطفی جوانخوشدل را، که مدتهای مدید در کمیته مرتب زیر شکنجه بودند، به اضافهٌ شهید بیژن جزنی و شش نفر دیگر از همرزمانش، در تپههای اوین به شهادت رساند و بعد اعلام کرد ۹زندانی درحال فرار کشته شدند. ساواک تا پایان آن دوره، مسعود رجوی را هم در کمیته زیر شکنجه نگهداشته بود و بعد از آن بود که مسعود رجوی را به زندان اوین منتقل کردند و تا دو سال بعد، تقریباً هیچ رابطهای با بیرون نداشت.
در سال۵۴ ضربهٌ بسیار عظیم و سهمگینی توسط جریان اپورتونیستی چپنما بر پیکر سازمان وارد شد و تمامیت سازمان را از جهات مختلف زیرضرب برد. این ضربه بهلحاظ ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی، تاریخی و اجتماعی بههیچوجه با ضربهٌ ساواک در سال۵۰، که در آن بیش از ۹۰درصد کل کادرهای سازمان و صددرصد مرکزیت سازمان توسط ساواک دستگیر شدند، قابل مقایسه نبود و بسا سهمگینتر، سختتر و تلختر بود و آثار مهلکتر وتباهکنندهتری داشت. در یک کلام در سال۵۰ سازمان از دشمن اصلیاش یک ضربهٌ نظامی خورد ولی از لحاظ سیاسی، ایدئولوژیک و حتی اجتماعی، سازمان سرفراز بود و اتفاقاً برای اولینبار خیلی جهش کرد و از لحاظ اجتماعی و سیاسی در سطح جامعه مطرح شد. چون اخبار مقاومتها و دفاعیات مجاهدین در دادگاهها یا مقاومتهایشان در زیر شکنجه، در شرایط اختناق و پس از سالها سکون و سکوت در جامعه، برای اولینبار در بین مردم منعکس میشد و به آنها روحیه و امید میداد. درحالیکه ضربهٌ اپورتونیستها یک ضربه از درون بود. یک جریان خائنانه که با یک کودتای اپورتونیستی بر سرنوشت سازمان مسلط شده بود و با غصب نام و آرم سازمان، مدعی بود که سازمان تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده است. سازمانی که ایدئولوژی مشخص اسلام انقلابی را با شعارها و آرمهای مشخص خود داشت و خون بنیانگذاران و اعضای مرکزیت ودیگر کادرها و اعضایش در این راه و برای این آرمان نثار شده بود. ضربهٌ اپورتونیستی نهفقط تمامی دستاوردهای سازمان تا آن تاریخ را بهباد میداد بلکه آثار منفی و مخرب آن سازمان را به زیر صفر پرتاب میکرد و تا آنجا که به شرایط مشخص آن دوران برمیگردد، ضربهٌ قابل جبرانی نبود. درمقایسه میخواهم بگویم حتی اگر تمامی افراد و اعضای سازمان توسط رژیم شاه شهید میشدند، ابعاد ضربه اصلاً و ابداً با آنچه که در این جریان اپورتونیستی بر سر سازمان در جهات مختلف آمد، قابل قیاس نبود. در شهادت همهٌ مجاهدین، ضربهٌ نظامی به ما وارد میشد، ولی ضربه به حیثیت، ایدئولوژی و رابطهٌ سازمان با جامعه و مردمش نبود. اما اپورتونیستها نهتنها به اعتماد و حمایت بیدریغی که مردم نثار سازمان کرده بودند، خیانت کردند، بلکه بیشترین خدمت را قبل از همه به رژیم و ساواک شاه و بعد هم به ارتجاع و آخوندها و همچنین به اپورتونیستهای راست و مخالفان مبارزهٌ مسلحانه در طیف نیروهای مدعی مارکسیسم، کردند. یعنی حاصل این خیانت، تقویت جریان راستارتجاعی و ایجاد زودرس و پاگرفتن جریانی بود که به فاصلهٌ دو سه سال از درون آن، خمینی به عنوان غاصب رهبری انقلاب ضدسلطنتی بیرون آمد و سربرآوردن ارتجاع قرون وسطایی و استقرار رژیم ضدبشری خمینی از شومترین محصولات آن بود.

این خیانت بیسابقه که تمامیارزشهای انقلابی و مبارزاتی را در سطح وسیعی زیر سؤال برد، سازمان پیشتاز مبارزهٌ مسلحانه را کاملاً متلاشی کرد و فضایی بهوجود آورد که از یکسو خود ساواک شاه برندهٌ اصلیاش بود و از طرف دیگر آن ارتجاع راستی را که طی سالهای۵۰ به بعد زیر چتر هژمونیمجاهدین مهار شده بود و دعاویاش دیگر خریداری نداشت و حتی برای ادامهٌ حیات خود ناگزیر از همهٌ مواضع ارتجاعی خود کوتاه آمده و به هژمونیمجاهدین تنداده بود و ناگزیر سیاست حمایت از خط انقلابی مجاهدین را درپیش گرفته بود، سر برداشت و باتمامی دعاوی ارتجاعی خود علیه همهٌ ارزشهای انقلابی قد علم کرد و با دستاویز قرار دادن و بهانه کردن خیانتها و جنایتهای اپورتونیستها، که البته مجاهدین قربانی آن بودند، دست در دست ساواک، موج گستردهای را علیه سازمان مجاهدین و دیدگاههای مترقی و مواضع انقلابیاش به راه انداخت و مجدانه تلاش کرد که باردیگر خود را بهعنوان جریان بهاصطلاح اسلامی مطرح و علم کند.
یعنی مجموعهٌ ضرباتی که کودتای اپورتونیستی چپنما در پهنهٌ سیاسی، اجتماعی، مبارزاتی و ایدئولوژیک به سازمان وارد کرد، واقعاً جبرانناپذیر بود، بهطوریکه نهتنها مبارزه علیه رژیم شاه را مخدوش میکرد، بلکه سربرداشتن و همهٌ عملکردهای بهغایت ضدانقلابی جریان راستارتجاعی برای مقابله با مجاهدین و حتی سازش آن با رژیم شاه را هم توجیه میکرد. در چنین شرایطی، میشود گفت سازمان نابود شده بود. نابودشدن نهفقط بهمثابه اینکه بگوییم نابودی فیزیکی. چون بهلحاظ تاریخی مبارزاتی برای سازمان خیلی حرمت و سرفرازی بود اگر نابودیاش به این ترتیب بود که افرادش در صحنهٌ جنگ با دشمن اصلیاش و توسط رژیم شاه بهشهادت میرسیدند. ولی در جریان این کودتای خیانتبار، هویت ایدئولوژیکی، حیثیت و همهٌ دستاوردها و ارزشهای انقلابی و نیز همهٌ اعتمادها و سرمایه و پایگاه مردمی، مضافاً بر همهٌ خونها و فداکاریهای سازمان، در معرض تاراج قرار گرفته بود. و از سوی دیگر مورد تهاجم راست ارتجاعی هم قرار گرفته بود.
در این نقطهٌ مادون صفر و در شرایطی که فیالواقع در هفت آسمان، کورسوی یک ستاره هم برای آیندهٌ مجاهدین باقی نمانده بود، و هنگامیکه مسعود رجوی زیر هجوم سهجانبهٌ شاه و ساواکش، جریان راست ارتجاعی متحد ساواک و اپورتونیستهای چپنما بهطور طاقتفرسا زیر فشار بود، در آن شرایط تیره و تار و در اوج خفقان آریامهری، آنهم در زندان ایزولهٌ اوین و شکنجههای مداوم کمیته و سرکردن در سلولهای انفرادی و در هنگامهٌ بغرنج چنین ضربهٌ هولناک و بیسابقهای، باز این تنها مسعود رجوی بود که پرچم آرمانها و ارزشهای مجاهدین را برافراشت و توانست سازمان مجاهدین را از نقطهٌ مادون نابودی دوباره احیا کند و طی یک مبارزهٌ سترگ ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی در شرایطی که حتی تکتک مجاهدینی هم که باقی مانده بودند، در زیر این ضربه کمر خم کرده بودند، این سازمان را ققنوسوار دوباره از خاکسترش برویاند و مجدداً اینچنین پهنههایی را درنوردد.
این یک ضربه همهجانبه به مجاهدین بود و سازمان از سوی جبههٌ گستردهٌ ضدخلق تحت فشار بود. ساواک شاه از ضربهٌ اپورتونیستهای چپنما، ماکزیمم استفاده را کرد و اتفاقاً خودش مروج بیانیهٌ اپورتونیستهای چپنما علیه سازمان بود حتی آن بیانیه را به زندان اوین آورد وبهدست خود مجاهدین داد تا بهخیال خود بگوید که «دیگر تمام شد!»، «دیگر سازمان مجاهدین با آن هویت وجود خارجی ندارد وآنچه هست اینها هستندکه اعلام کردند تغییر ایدئولوژی دادهاند». آنها رسماً هم ادعای نام مجاهدین و آرم سازمان را داشتند. در همینحال شاه و ساواک ادعا میکردند که نگفتیم اینها مارکسیست اسلامی والتقاطی هستند؟! الان دیگر دست خودشان را رو کردهاند و نشان دادند آنچه ساواک و رژیم شاه میگفت، درست بود! اپورتونیستهای چپنما هم خائنانه ادعا میکردند هویت ایدئولوژیکی مجاهدین در قبل التقاطی بین دیدگاههای خردهبورژوایی و دیدگاههای انقلابی وبهاصطلاح مارکسیستی بوده که در نقطهٌ بلوغ ناگزیر این تضاد بهسمت مارکسیستشدن حل شدهاست و آنچه بعدازاین با هویت اسلام باقی بماند دیگر یک جریان خرده بورژوایی است که از سازمانی که بهزعم آنها تکامل پیدا کرده، جدا میشود و به راست و ارتجاع کامل میغلطد. آخوندهای خمینیصفت و بهطور کلی مرتجعین راست هم مدعی بودند که ما از اول میگفتیم این دیدگاههای مجاهدین، التقاطی و مخدوش است بنابراین حرف ما هم درست بود ومجاهدین چون با ما نیامدند، به این سرنوشت دچار شده و مارکسیست شدهاند. یعنی همه آنها همسو، یک حرف را میزدند ومدعی بودند دیدگاهها و ایدئولوژی مجاهدین «التقاطی از اسلام و مارکسیسم» بوده و این سرنوشت طبیعی، قطعی و اجتنابناپذیر سازمان بوده است. این ضربه سهمگین برای اذهان ساده نیز قابل درک نبود. فشارهای ساواک اعم از فشارهای سیاسی و تبلیغاتی و ایزوله کردن به اوج رسیده بود و همه چیز حتی برای کادرهای نزدیک سازمان هم زیر سئوال رفته بود. در سطوح مختلف جامعه و در بین تودههای مردم، در سطح دانشگاه، درخارج و در داخل ایران، نیز بهجای آن اقبال مردمی گستردهٌ قبلی، تزلزل و یأس همهجا را گرفته بود. این مسعود رجوی بود که یکتنه پرچم دفاع از سازمان را به اهتزاز درآورد ودرشرایطی که جز تیرگی و تاریکی و جز به تاریخ سپردن خاطرهٌ سازمان، چیزی در چشمانداز نبود، پرچم مبارزه برای احیای سازمان را بلند کرد و ایستادگی سرسختانه در مقابل این سه جبهه را در بیرون و در درون سازمان سرلوحهٌ همهٌ کارهای مجاهدین قرار داد و با تدوین بیانیهٌ ۱۲مادهای، مواضع و خطوط سیاسیـ ایدئولوژیک سازمان در مقابل این ضربه را مشخص کرد و با آموزش آن به کادرهای مجاهد، سازمان را از زیر ضربه درآورد. او برای انتقال تحلیل این ضربه، برای تدوین آموزشهای جدید، برای تدارک مبارزه، درآن سه جبهه برای درآوردن نام و آرم و میراث سازمان از دست خائنانی که تمامیت سازمان را غصب کرده بودند، برای ایزوله و افشا کردن جریان راست ارتجاعی و درهم شکستن تؤطئههای گوناگون ساواک شبانهروز در تلاش و تکاپو بود و دو یا سه ساعت بیشتر نمیخوابید. مسعود رجوی این مبارزه سهمگین را با شجاعت، قهرمانی، با درایت و پاکبازی تمام، یکتنه پرچمداری کرد و گامبهگام آنرا پیش برد و سازمان را درمداری کیفاً بالاتر و متکاملتر و بر فراز قلهٌ انقلاب و ترقیخواهی قرار داد. در این رویارویی سهمگین ایدئولوژیک، سیاسی و تاریخی، مسعود رجوی آن دورخیزی را که جبههٌ مشترک ساواک شاه، مرتجعین راست و اپورتونیستهای چپنما، برای نابودی ایدئولوژی مجاهدین و انهدام تشکیلات آنها ودفن تاریخیشان کرده بودند، به شکست کشانید و پرچم اسلام انقلابی را بالاتر از مارکسیسم به اهتزاز درآورد و مانع از آن شد که اسلام را آلوده به ارتجاع و طبقات استثمارگر کنند. یادم هست مرتجعین راست حتی زندگی صنفی داخل زندان را هم با روشهای بهغایت ارتجاعی و ضدانسانی خود، بهصورت واقعاً پرتنش و پرفشاری درآورده بودند. ساواک برای افزایش فشار روی مجاهدین این مرتجعین راست را داخل بند آنها آورده بود تا حتی غذا خوردن ساده هم با جنگ اعصاب و مسائل سیاسی همراه باشد. آنها با داعیههایی مثل نجس بودن ظروف غذای مارکسیستها و لزوم آب کشیدن آنها بلوا ایجاد میکردند و آن را سوژه کشمکش بین زندانیان میکردند. مجاهدین برای اینکه اجازه ندهند در جایی که مجاهدین هستند چنین سنتهای ارتجاعی به نام اسلام باب شود قاطعانه در مقابل ارتجاع راست ایستادگی کردند و تمام این مواضع ارتجاعی را نفی کردند. یعنی در آن دوران صعب از کوچکترین تا مهمترین مسائل سیاسی واعتقادی موضوع درگیری بین مجاهدین و سه جبهه مزبور بود. تصویر و شرح دقیق این جریان و تشریح ابعاد این مبارزه سهمگین در این مختصر نمیگنجد و فیالواقع برای تصویر هر شب و روزش کتابها باید نوشت تا مشخص شود که در یک کلام در آن شرایط سهمگین این مسعود رجوی بود که توانست این نبرد را تا نقطه پیروزی برساند.
با کار مسعود رجوی، سد محکمی در مقابل موج بریدگی و ندامت ایجاد و کودتای اپورتونیستهای چپ نما علیه سازمان در سطح وسیعی افشا شد. برخی جریانهای مارکسیستی هم که ابتدا کوتهنظرانه فکر میکردند گویا به یک پیروزی و موفقیتی در راستای منافع گروهی دست یافتهاند، بهسرعت دریافتند که دستاورد این جریان جز ایجاد و تقویت یک جریان راست ارتجاعی از یک سو و خیانت وابستگان جریان اپورتونیستی و تسلیم آنها به ساواک شاه و لودادن موج عظیمی از هواداران سازمان و جنبش، چیز دیگری نبوده است. همهٌ ما در زندان شاهد بودیم که حتی چهرههای سرشناس آنها وقتی که دستگیر شدند، سر از تلویزیون درآوردند و روی خائنین گذشته را هم سفید کردند و چه فضاحتها و رسواییها که به بار نیاوردند. اینها مجموعاً وقایعی بود که قدم به قدم بطلان این جریان خائنانه اپورتونیستی را در سطح جنبش روشن کرد. صحت و حقانیت موضعگیریها و تحلیلهای مسعود رجوی در مورد جریان ارتجاعی راست، سال بعد اثبات شد و سردمداران آنها ازجمله مهدی کروبی و حبیبالله عسگراولادی و محیالدین انواری که بعدها از سران دوجناح رژیم آخوندی شدند، «شاهنشاها سپاس»گویان، جایزهٌ خدمات خود به ساواک را دریافت کردند و از زندان آزاد شدند. همانها که همراه با هاشمی رفسنجانی و محیالدین انواری و اسدالله لاجوردی دست در دست ساواک و با اشارهٌ آن برای تخطئهٌ مجاهدین، ازهیچ ضدیتی فروگذار نکرده و علیه آنها فتوا صادر کرده بودند. در این صفآرایی تاریخی و در جریا ن این مبارزهٌ سترگ ضداپورتونیستی و ضد جریانراست، سازمان با هدایت مسعود رجوی دستاوردهای ایدئولوژیکش را هرچه پربارتر و مترقیتر و در عینحال رادیکالتر ارائهکرد و در مدار کاملاً کیفیتری از دستاوردهای ایدئولوژیک، سیاسی و تاریخی خود حراست نمود.
جریان اپورتونیستی چپنما هم پس از دو سال مجبور شد از غصب نام و آرم سازمان دستبردارد و با اعترافبه ماهیت انحرافی کودتای اپورتونیستی خود علیه سازمان، پیروزی سازمان را دربرابر این جریان خائنانه مهر کند. پیروزی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی در این ابتلای عظیم ایدئولوژیک، سیاسی، تاریخی و شکست و رسوایی جبههٌ مقابلش. آنهم با شرافتمندانهترین و اصولیترین شیوهها که بیتردید و بدون کمترین گزافهگویی، کمتر نظیری در تاریخ برای آن میتوان یافت. در برخورد با جریان خائنانهای که تمام هستی مجاهدین را بهنابودی و به زیر صفر کشیده بود و شماری از برجستهترین کادرهایش را ترور کرده و اجسادشان را هم به آتش کشیده بود، نهفقط ذره و لحظهای مقابله بهمثل نکرد، بلکه بهعنوان یکی از اصول و پرنسیبپهای انسانیاش، در بیانیه ۱۲مادهای اعلام مواضع دربرابر این جریان اپورتونیستی بهصراحت اعمال هرگونه شیوههای ارتجاعی یا کشتن و حملهٌ فیزیکی را درمورد آنها ممنوع اعلام کرده بود. علاوهبر این بهمنظور هرگونه مخدوششدن مرزهای جنبش رهاییبخش مردم، بهصراحت اعلام و تصریح کرده بود که تضاد اصلی همچنان رژیم دیکتاتوری و وابستهٌ شاه خائن است وتغییر دادن تضاد اصلی و فیالمثل جایگزین کردن اپورتونیستهای چپنما، که سازمان را نابود کرده بودند، بهعنوان تضاد اصلی، قاطعانه محکوم است.
در آن شرایط کمتر کسی بود که بتواند حتی در آرزوهایش سازمان را دوباره این چنین احیا شده ببیند. ولی تنها کمتر از سه سال این مبارزه نتایج شگفتانگیز و دورازانتظار خود را در صحنههای مختلف یکی بعد از دیگری بارز کرد. بهای این نبرد سهمگین ایدئولوژیک را حقیقتاً یک تنه، خود مسعود رجوی پرداخت.
قسمت پنجم -سالروز ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، محمود عطایی از زندانیان سیاسی شاه
بحث علیه کمون سیاسی و صنفی و تقسیمبندیهای مذهبی و غیرمذهبی در پاییز۵۱ در زندان مطرح شد. راستها دنبال تقسیمبندی مارکسیست و مذهبی بودند. متأسفانه عدهای از مارکسیستها هم به این شعار تنداده بودند. در حالیکه این شعار در بنیاد خود یک انحراف سیاسی بود. مثلاً راستها با عناصری که با پلیس رابطه داشتند و مبارزه را کنار گذاشته بودند به صرف اینکه نماز میخوانند بهراحتی رابطه برقرار میکردند واین مرز مبارزه را مخدوش میکرد. وقتی مسعود رجوی آمد زندان را در مقابل گرایشهایی که تبدیل به جنگهای حیدری -نعمتی میشد، و یا حتی بحثهایی که بین مارکسیستها و مذهبیها درمیگرفت، واکسینهکرد. برای خود ما مجاهدین هم این امر خیلی مهم بود چون برای اولین بار با آنچه در کتابها خوانده بودیم، در زندان در صحنه عمل، رودررو قرار گرفتیم. میتوانم قاطعانه بگویم که اگر همین شعار که مسعود رجوی آنرا هدایت میکرد، نبود، بهلحاظ سیاسی ممکن بود انحرافاتی ایجاد شود. تشکیل کمون بزرگ در زندان در عمل سیاسی و موضعگیریها سرمشق و الگو شد و به خود مارکسیستها هم، آنچنانکه خود آنها بعدها میگفتند، در ترسیم مرزبندیها کمک زیادی کرد. مثلا شهید بیژن جزنی تأکید کرده بود که این تقسیمبندی، زندان را نجات میدهد و تقسیمبندی قبلی موجب مرزشکنی با پلیس میشد.
شهید بیژن جزنی
روابط جدیدی شکل گرفته بود. اصول و تاکتیکهای کار، مثلاً اصول رابطه با پلیس بهطور کامل توسط مسعود رجوی مدون شده بود و به ما آموزش داده میشد. در تنظیم رابطه با نیروهای سیاسی هم اصول و فروعی داشتیم، چون نمیخواستیم به یک چپ روی یا راست روی بیفتیم. با انتقال به زندانهای دیگر ما همین اصول را به آن جا هم میبردیم. مثلاً وقتی من به زندان قزلحصار منتقل شدم، دیدم که آنجا هم کمون بر مبنای اصول زندان قصر راه افتاده بود و مناسبات براساس همان اصول تنظیم میشد. تشکیل این کمون یک پیروزی بزرگ سیاسی برای جنبش و مقاومت بود. فراموش نمیکنیم که تا قبل از تغییر فضای زندان، بزرگترین طعمههای رژیم شاه یعنی پرویز نیکخواهها از داخل همین زندانها بیرون آمدند. با تشکیل کمون براساس این اصول استراتژیک و انقلابی، زندان تبدیل به یک محل کادرسازی و آموزش سیاسی شد. جو زنده و پرتحرک و پرنشاطی بهوجود آمد که برای هرتازه واردی چشمگیر بود. مثلاً ورود به این کمون برای خود من که تازه دستگیر شده بودم، موجب یک انقلاب درونی در من شد. انقلابی در ارزشها، در رفتار و در نگاه کردن به مسایل پیرامونم. همه کسانیکه وارد کمون میشدند و به این ارزشها سر میسرسپردند چنین تأثیراتی میپذیرفتند.
وضعیت زندان و رشد انقلابیون در زندان به جایی رسید که زندان تبدیل به پشتجبهه جنبش شده بود. محل کادرسازی برای جنبش انقلابی و امکانی برای کسانی که در دانشگاهها و در بیرون از زندان دسترسی به سازمانهای انقلابی نداشتند. روحیه انقلابی هم در کل زندانها ارتقا پیدا کرده بود و وضعیتی را پیش آورده بود که برای رژیم قابل تحمل نبود. بههمین دلیل رژیم ابتدا تصمیم گرفت کادر زندانها را تغییر بدهد و بهجای سرگرد کمیلیان، سرگرد زمانی که آن موقع یکی از جلادهای رژیم بود، رئیس زندان شماره ۲و۳قصر و سرهنگ محرری، مسئول زندانهای قصر شدند و به سرکوب زندانیان پرداختند. اولین کاری که کردند این بود که عدهای را از بندهای عمومی به زندان مجرد بردند که مسعود رجوی هم جزو آنها بود. بعداز چند روز شهید موسی خیابانی و عدهای دیگر را بردند و به این ترتیب سعی کردند بالای تشکیلات داخل زندان را ببرند که بعد دستشان برای سرکوب زندانیان باز باشد. بعد به بهانههای مختلف زندانیان را شکنجه میکردند و مورد ضرب و شتم قرار میدادند. یا امکانات آنها ازجمله کتاب و… را میگرفتند و میگفتند کمون را بهرسمیت نمیشناسیم و با انواع و اقسام فشارها تلاش میکردند روحیه مقاومت را در زندانیان سیاسی بشکنند. در این دوران، حدود ۴۵روز مسعود رجوی در زندان مجرد بود و بعداز ۴۵روز او را از زندان مجرد به زندان عادی بردند و حدود یکماه هم او را در بدترین زندانهای عادی زندانی کردند و بیشترین فشارها و محدودیتها را بر او اعمال کردند. حدود ۲٫۵ماه بعد، هنگامی که زندانیان را سرکوب کرده و همه امکانات را گرفته بودند، مسعود رجوی را برگرداندند.
در آن دوران، بهدلیل سرکوب و اعمال فشار و محدودیت، در زندان جو رعب و روحیه یأس گسترش مییافت و تمایلات خودبهخودی مبنی بر این که در زندان نمیشود مقاومت کرد، در زندان بهوجود آمده بود و رشد میکرد. اما بهمحض این که مسعود رجوی را برگرداندند، -موسی خیابانی هم قبل از او آمده بود- جمعبندیهایی از شرایط زندان شد و چپ و راست و اصول برخورد در زمینههای مختلف در زندان مشخص شد. این موارد به همه منتقل شد و از آنپس دیگر حفظ مواضع انقلابی و روحیه مقاومت و رزمندگی، و همچنین استفاده از محیط زندان در رابطه با مبارزه بیرون، در دستور کار قرار گرفت و خلاصه برخلاف آنچه شکل گرفته بود که نمیشود در زندان کاری کرد بهدنبال وضعیتی بودیم که اقدامات و حرکاتی علیه پلیس کنیم که بشود پلیس را در آنجا عقب بنشانیم. یکی از مواردی که زندانیان با مقاومت توانستند رژیم را در زندان عقب بنشانند، اعمال فشار برسر نمازصبح بود. سرگرد زمانی آمد و به دلیل اینکه در حیاط میخوابیدیم، اعلام کرد صبحها دیگر حق ندارید برای نماز بلند شوید. در اینجا بازهم مسعود رجوی بود که قاطعانه خط مقاومت و ایستادگی دربرابر این تصمیم سرکوبگرانه و گستاخانه پلیس و زندانبان را ترسیم نمود و آنرا نصبالعین مجاهدین در همه زندانها قرار داد. ضمن اینکه یک حرکت اعتراضی و افشاگرانه مؤثر و گسترده را علیه رژیم توسط خانوادههای زندانیان مجاهد در سطح جامعه هدایت نمود. مقاومت درخشانی که درپرتو آن رژیم شاه و پلیس زندان مجبور به پذیرش شکست شد و پیروزی بزرگی را برای مجاهدین و کل زندانیان سیاسی بهارمغان آورد. درجریان این مقاومت، با رهنمودهای مسعود رجوی، مجاهدین یکپارچه دربرابر تصمیم پلیس ایستادند و همچنان نماز صبح را برگزار کردند. سرگرد زمانی باز با همان شیوه آمد و تعدادی از افراد و ازجمله خود مسعود رجوی را مجدداً به زندان مجرد برد. ولی مجاهدین بهرغم این که هرروز دستهدسته آنها را شکنجه میکردند و به سلولهای انفرادی و زندانهای عادی منتقل میکردند، به ایستادگی خود ادامه دادند و سرانجام موفق شدند رژیم را عقب برانند و نماز صبح را همانطور که میخواستند، بدون ممانعت پلیس برگزار کنند. این مقاومت و موفقیت مجاهدین در بیرون تأثیرات زیادی داشت که اخبار آن به زندان میرسید.
در جریان ضربه اپورتونیستهای چپنما هم، اخبار اپورتونیستی از دوطرف سانسور میشد. یکی از جانب خود اپورتونیستها بود که تمام تلاششان این بود که در این وضعیت، این اخبار به داخل زندان و بهطور خاص به مسعود رجوی نرسد و اعضای مجاهدین از زندان قطع باشند تا آنها هرکاری دلشان میخواهد انجام دهند، از طرف دیگر ساواک بود که روی این قضیه کار میکرد. وقتی ساواک از جریان اپورتونیستها مطلع شد، مسعود رجوی را به زندان کمیته انتقال و دوباره زیر شکنجه قرار داد. بریدگی وحید افراخته زیر شکنجه اوضاع آنها، و مقاومت زندانیان مجاهد، وضعیت سازمان را نشان میداد.
ساواک در داخل زندان تلاش میکرد اخبار به زندانیان نرسد و حتی شایع کرده بودند گویا خود مسعود رجوی هم تغییر موضع ایدئولوژیک داده است. یک روز خبر میرسید که آیه داخل آرم سازمان را برداشتهاند، روز دیگر خبر از بریدگی و مصاحبه اپورتونیستها میآمد یا خبر بهشهادت رساندن مجید شریفواقفی و… این اخبار که به دست ما میرسید، چون قطع بودیم خیلی سردرگم بودیم و نمیدانستیم داستان چیست؟ آیا اینها دست ساواک است یا کار خوداپورتونیستهاست که بر سازمان مسلط شدهاند؟ شرایط خیلی سختی بود و بهخصوص برای کسانی که بهتازگی به زندان آمده بودند، این وضعیت فشار زیادی ایجاد میکرد. ساواک و مرتجعین راست و افراد فرصتطلب هم خیلی به این مسائل و شایعات دامن میزدند. حتی برخی از گروههای غیرمذهبی هم بهدلیل فرصتطلبیها، و قصد و غرضهایی که داشتند به این مسائل دامن میزدند که خلاصه انگار نهایت سازمان مجاهدین، این بوده است.
یکبار یکی از بچهها که از کمیته آمده بود، گفت مسعود رجوی موضعگیریها و مرزبندیهای ما دررابطه با راستهای زندان قصر را، تأیید کرده است، این برای ما بسیار خوشحالکننده بود. مسعود رجوی را حتی زمانی که از کمیته به اوین انتقال دادند، به مدت یک سال به بند غیرمذهبیها انتقال دادند و پس از یک سال او را به نزد مجاهدین آوردند.
آن روزهای سردرگمی و قطعبودن و نداشتن یک مرجع قابل اعتماد که بتواند آن اعتماد ضربهخورده ما را جبران کند، وضعیت مرغ سرکنده که در حال پرپرزدن است را بهوجود آورده بود تا خبر دقیق و موثقی به دستمان برسد. اخبار بهشدت آلوده بود، نه میشد به اخبار ساواک اعتماد بکنیم ونه اپورتونیستها. ولی فیالواقع در این جریان آنچه بیش از هر چیزی چشم آدم را میگیرد، تنهایی مسعود رجوی بود.
در آن شرایط هیچ امکان ارتباطی بین زندانها نبود و هیچکس از وضعیت مسعود رجوی اطلاعی نداشت و زندانها هم به همان میزان و نسبتی که از او دور بودند، تحت فشار، گیج و دچار ابهام بودند. در مشهد یکطور، در شیراز یکطور، در قصر و قزلحصار و… طور دیگر. هرکس به میزان فاصله جغرافیاییاش از مسعود رجوی، شرایط برایش مبهم بود. با برگشت مسعود همه چیز مجددا سامان گرفت، سازمان و اعضای آن یکبار دیگر، البته اینبار در مداری بالاتر هویت و آرامش انقلابی نوینی پیدا کردند، بسا فراتراز گذشته.
خاطراتی از زندان از زبان مسعود رجوی
« بعد از دستگیری و زدن و بستنها و کشتنهای آن ایام ، نخستین محاکمات ما در بیدادگاههای شاه تمام شد. به خیلی از ما گفتند باید بنشینید و تا «ابد»حبس بکشید و «بپوسید» و «لاشه» بشوید. در آن شرایط وظیفه ما چه بود؟ اول با تعدادی از برادران نشستیم و به ارزیابی محیط جدیدمان (زندان) پرداختیم.
سوال اصلی این بود که مهمترین خصوصیت یا ویژگی اخص زندان چیست و چه قانونمندیهایی رابه دنبال می آورد؟ جواب این بود: «محدودیت، محدودیت و باز هم محدودیت»
شاید ازاین سوال و جواب بدیهی تعجب کنید. اما برای این که محدودیت جسمی و فیزیکی به محدودیت و کوته بینی فکری وعقیدتی و سیاسی منجر نشود و به پوسیدگی نینجامد ما به این نتیجه رسیدیم که:
۱- زندانی (علی الخصوص زندانی درازمدت) پیوسته باید در فکر «فرار» و درهم شکستن زنجیرهای اسارت خود باشد.
۲-ارتباط مستمر او با محیط اجتماعی و مردمیاش هرگز و به هیچ بهایی نباید قطع شود ولذا کسب اخبار و اطلاعات به یک وظیفه محوری تبدیل میشود
۳- بدون کار و برنامه مشخص و زمانبندیشده، زندانکشیدن، همانا اتلاف عمر است.
۴- هرکس، هر روز، یکبار ولو برای یک دقیقه، باید در نهانگاه اندیشهاش با خود خلوت کند و اقسام «محدودیت»های محیط را به خود گوشزد نماید و آنها را از صمیمدل بهخاطر خدا وخلق (و لاغیر) پذیراشود والّا کمحوصلگی و کجخلقی و پرخاشگری و کوتهبینی ایجاد میشود و صمیمیت رخت برمیبندد.
بعدها همه این رهنمودها و بهخصوص آخرین آنها خیلی بهدرد ما خورد. مثلا در سلولهای شکنجهگاه کمیتهمشترک شهربانی و ساواک. یعنی جایی که متهمین تحتشکنجه اگر سیگاری بودند، اغلب یکسیگار را ۷-۸ نفری میکشیدند و لذا مهم بود که پکها طول نکشد و سیگار را هرچه زودتر به نفربعد ردکنند. یا اگر گاه به لطایفالحیل پمادی برای مالیدن به پای شکنجهشدهات پیدا میکردی مهم بود که هرچه زودتر آنرا با ۱۰-۲۰ پای مجروح و ورم کرده دیگر تقسیمکنی. چون آن پاها هم مثل پای تو، و در خیلی موارد خیلی بیشتر از پای تو، قرار و آرام نداشتند و ته مانده لوله پماد میتوانست چنددقیقهای سوزش و ذقذق لاینقطع پا را کمی تسکیندهد. همچنین درزندان اوین، گاه میشد که مسئول صنفی با دو یا سه خیار به یک بند (در آن ایام حدود ۱۰۰نفر) چیزی به نام «شربت خیار» مینوشاند، یا یکعدد پرتقال را که فیالمثل در چلهٌ تابستان خانوادهای چندعدد آن را برای فرزندش، ملاقاتی آورده بود، بین افراد یک اتاق در آن ایام، بین بیست تا سینفره تقسیم میکرد. پس مهم بود که زندانی با توجه به همه محدودیتها زندانی به نیم پر پرتقال چندان چشم ندوزد.
بگذریم که محدودیتهای شکنجهگاهها و قتلگاههای خمینی ازهیچ جهت با شکنجهگاهها و قتلگاهها و زندانهای شاه قابل مقایسه نیست. من خود در اینجا (پاریس) بهکرات شهودعینی را دیدهام که بالاتفاق میگفتند که در همان سلولهایی که در اوین زمان شاه ما را یک تا سه نفره میانداختند حالا سی چهل نفر پر میکنند. چند روزه هم آنرا پر میکنند و تازه خیلی از اعدامیها قبل از آخرین وداع دو سه حبه قندی را که ذخیره چند هفتهای آنهاست در طبق اخلاص و ضمناً به مثابه شیرینی شهادت به سایرین هدیه میکنند».
قسمت ششم – ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، علی خداییصفت از زندانیان سیاسی شاه
دفاعیات برادر مجاهد مسعود رجوی، تبدیل به متون آموزشی نیروهای بیرون زندان شدهبود و مرتب تکثیر و توزیع میشد و خیلی از افراد، با خواندن همین دفاعیات جذب مجاهدین شدند. بسیاری به جرم پخش کردن دفاعیات مسعود رجوی به زندان میافتادند و مسعود رجوی در این رابطه توسط ساواک مرتب شکنجه میشد. هنگامیکه من در سال۵۴دستگیر شده و در زندان کمیته مشترک ساواک و شهربانی زیربازجویی بودم، شاهد بودم که حتی در پاییز۵۴، مسعود رجوی را پس از ۴سال که از محاکمه او می گذشت، از شکنجهگاه اوین به کمیته آوردند. او در سلول هشت بند شش بود. همان روز اول، رسولی سردژخیم، مسعود رجوی را برای بازجویی برد. بعد از یکساعت مسعود رجوی را با پاهای خونین به سلول برگرداندند. چند لحظه بعد رسولی در را باز کرد و فریاد زد «کسی که آن دفاعیات را بیرون میفرستد این کتکها را هم باید بخورد». یعنی مسعود رجوی تا سال ۵۴ هنوز داشت بهخاظر آن دفاعیات که بیدادگاه شاه را به دادگاه خلق تبدیل کرد، شکنجه میشد.
عموم هواداران و سمپاتیزانهای آن دوره سازمان از طریق آن سریدفاعیات که با تقسیمکار مشخص توسط مسعود رجوی تنظیم و نوشته شده بود و بهصورت مجموعهٌ منسجمی تبدیل شدهبود، آموزش میگرفتند. آموزشها ی تاریخی، سیاسی، شناخت رژیم شاه و جنبههای مختلف غارتگریهای آن. این مجموعه در سال۵۲ با تلاشهای شهید رضا رضایی تبدیل بهیک کتاب شد و این کتاب محور اصلی آموزش و وسیلهٌ وصل کردن همهٌ هواداران در یک قشر گسترده به سازمان شدهبود که قشری از دانشگاهیان تا فرهنگیان، بازاریان و حتی طلاب و روحانیان مبارز آنزمان را دربر میگرفت.
در زمینهٌ نقش خانوادهها، یادم هست که بهدنبال برگزاری این دادگاه و فضایی که ایجاد کرده بود حرکتهای جدید سیاسی در جامعه شروع شد. طی آن سالها و بهخصوص زمانی که مجاهدین محاکمهشده در همین دادگاه در آستانهٌ اعدام قرار گرفتند خانوادهها حرکتهای اعتراضی چشمگیری علیه رژیم راه انداختند. آنها یا دست به تظاهرات میزدند یا نزد شخصیتهایآن زمان میرفتند و خلاصه فضای اختناق و سکون و سکوت ناشی از رعب و وحشت ساواک و دیکتاتوری رژیم شاه در آن زمان را میشکستند. درجریان همین دادگاهها پایهٌ ارتباط بین زندانهای سیاسی و بیرون از زندان گذاشته شد. ازجمله عدهای از اعضای مجاهدین که بعد از دستگیری محمد حنیفنژاد رابطهشان قطع شده بود، که من هم جزو آنها بودم، از همین طریق به سازمان وصل شدند. این رابطهها توسط مسئولان دنبال میشد و برقرار میگردید و با فرماندهی مسئولانی چون شهید قهرمان کاظم ذوالانوار ادامه مییافت. همهٌ اینها باوجود اختناق ساواک و در شرایطی بود که زندانیان مجاهد مدام از این زندان بهزندان دیگر و از این شکنجهگاه بهشکنجهگاه دیگر منتقل میشدند. جادارد که اینجا یاد مجاهد شهید اشرف احمدی را که در برقراری این رابطهها نقش فعالی داشت و در سال ۶۷ توسط خمینی اعدام شد، گرامی بداریم.
خانوادههای زندانیان نیز بعد ازشهادت اولین سری از مجاهدین با محملهای گوناگون بهطور منظم با یکدیگر ارتباط داشتند و این تقریباً در تمام سالهای اختناق ادامه داشت. کسی که آنموقع این خط را دنبال میکرد مجاهد قهرمان شهید فاطمه امینی بود اما کسی این را نمیدانست که این کار توسط چهکسی سازمان داده میشود.

مجاهد شهید فاطمه امینی
محمدرضا سادات خوانساری اولین مجاهد آزاد شدهای بود که من او را دیدم. او مهر سال۵۰ یعنی حدود یک ماه پس از دستگیریش، آزاد شد. من او را در مسجد هدایت پای صحبت پدر طالقانی در شب اولین احیای بعد از ضربه۵۰ دیدم. چون از قبل او را میشناختم آشنایی دادم و از او درباره چگونگی آزادیاش پرسیدم. او از مسعود رجوی بهعنوان معلم بزرگ خود یاد میکرد و میگفت با اینکه در یکی از خانههای تیمی دستگیر شده ولی چون مسعود رجوی که مسئول آنها بود محملهای بسیار هوشیارانهای برای آنها درست کرده و آموزشها ی مقابله با ساواک را هم به آنها داده بود و درعمل بهخاطر اجرای دقیق و موبهموی آنها، هیچ اطلاعاتی که موجب مقصر شناخته شدن آنها شود، به دست ساواک نیفتاده است. شهید محمدرضا سادات خوانساری تعریف میکرد پس از دستگیری، درحالیکه ما را در ماشین خوابانده بودند و درحال انتقال به زندان بودیم مسعود رجوی مرتب به ما رهنمود میداد که چکار باید بکنیم و محملها را دوباره به ما یادآوری کرد و در زندان هم برای ما پیام داد که چه بگوییم و چه نگوییم در بازجوییها هم همهٌ مدارک لورفته را طوری به خودش منتسب کرد که ساواک هیچ شکی به ما نکرد و ما را آزاد کرد. محمدرضا سادات خوانساری، پس از آزادی از زندان، به صفوف مجاهدین پیوست و در سال۵۲، طی یک درگیری مسلحانه با ساواک در اصفهان بهشهادت رسید.
در سال ۵۲ در حالیکه شرایط اختناق اوج گرفته بود از طریق ارتباطاتی که بین زندان و بیرون زندان بود ما خبردار شدیم که در زندان یک جریان مقابله با پلیس، شکل گرفته است. شنیدیم که در زندان به مجاهدین فشار میآورند که صبحها حق ندارند برای نماز بیدار شوند و مجاهدین تصمیم گرفتهاند درمقابل این تصمیم سرکوبگرانه و غیرانسانی رژیم شاه و بهخصوص شکنجهگران زندان، مقاومت کنند. ما حتی پیام مسعود رجوی خطاب به مجاهدین را دریافت کرده بودیم که همه را بهمقاومت تمامعیار درمقابل پلیس زندان فراخوانده بود. مسعود رجوی در این پیام از هواداران مجاهدین در بیرون زندان خواسته بود که نسبتبه افزایش فشار و شکنجه در زندان اعتراضکنند. ما مرتباً هر روز خبر انتقال تعدادی از مجاهدین را به زندان مجرد و شکنجه کردن آنها را میشنیدیم، از جمله شنیده بودیم که خود مسعود رجوی جزو اولین کسانی است که به زندان مجرد منتقل کردهاند. با بالا گرفتن این فضا در خانوادهها تصمیم گرفته شد بههرترتیب درحمایت از این مقاومت دست به کاری بزنند. خلاصه فضای شور و التهاب عجیبی در خانوادهها و در طیف هواداران سازمان بهوجود آمده بود. طیف هواداران سازمان، آن موقع محیطهای مختلف را شامل میشد. از محیطهای روشنفکری مثل دانشگاهها تا بخشهایی در آموزش و پرورش و معلمان تا بازار و حتی دربین روحانیت آن زمان و طلاب که هواداران سازمان حضور داشتند. ما درجریان این ارتباطات و انتقال این خبرها شاهد بودیم که چگونه در آن اختناق یک جریان اجتماعی درحال شکل گرفتن است. این برای خود ما هم که اعضای سازمان بودیم تعجببرانگیز بود چون سالها بود هیچ حرکت علنی اجتماعی شکل نگرفته بود. ولی این پیام واقعاً آنقدر تأثیر گذاشته بود که خانوادهها به طور خودجوش تصمیم گرفتهبودند دستبه تظاهرات بزنند. با توجه به این که موضوع سر نماز هم بود، خانوادهها به بعضی از مراجع آن زمان هم مراجعه کردند که البته نتیجهٌ چندانی نگرفتند و پس از آن در بازار تهران تظاهرات برپاکردند. ساواک مانده بود که با خانوادهها و مادران سالخورده چکار کند. چون تأثیرات شعارهای این پدران و مادران سالخورده را روی بازاریان و مغازهداران و مردم میدید. اما مستأصل شده بود و نمیتوانست کاریکند. پدران و مادران سالخورده را دستگیر میکرد اما مجبور میشد پس از چند روز آزادشان کند و آنها هم بهمحض آزادی، به جمع خانوادهها میپیوستند و مقاومت بیشتر اوج میگرفت و ادامه مییافت. خلاصه این پیوند مقاومت بین زندان و بیرون، که خودش در آن زمان پدیدهٌ بدیعی بود باعث شد، سرگرد زمانی، که دربین خانوادهها بسیار منفور بود و او را بهعنوان یک جلاد میشناختند، مجبور به عقبنشینی شد. خبر شکست جلادان همهجا پخش شد و هواداران مجاهدین این پیروزی را که محصول تصمیم و پیام مسعود رجوی بود، جشن گرفتند…
ارم سازمان مجاهدین خلق ایران - مسعودرجوی
اپورتونیستها در سال۵۳ از خلائی که بعد از شهادت مجاهد قهرمان رضا رضایی در سازمان بیرون زندان بهوجود آمد، سوءاستفاده کردند و آنچه را که بعداً بهصورت کودتای اپورتونیستی در سازمان ظاهر شد، طی بیش از یکسال زمینهچینی کرده و در سال۵۴ این موضوع را علنی نمودند.
طی این مدت، اقدامات و رفتار آنها قابل توصیف نیست. از رفتارهای سرکوبگرانهشان نسبت به کسانی که با خواستها و اهداف آنها مخالفت میکردند و خواستار پابرجا ماندن روی اصول سازمان بودند، تا ایجاد جو سانسور و ازبین بردن کلیهٌ اسناد و مدارک آموزشی سازمان برای دستیافتن به اهداف ضدانقلابیشان. رفتار آنها نسبت به کسانی که با آنها مخالفت میکردند غیرقابل تصور بود. تمام امکانات را از آنها دریغ میکردند، آنها را ایزوله کرده و تحت فشار قرار میدادند، تصفیه میکردند و حتی امکانات مادی را در یک اقدام کاملاً غیرانسانی از آنها سلب میکردند.
مجاهد شهید مجید شریفواقفی قبل از اینکه جریانات اپورتونیستی در سازمان پا بگیرد، یکی از اعضای مرکزیت بیرون زندان بود که همواره بر اصول سازمان پافشاری میکرد و خواستار آن بود که ارتباط فعالتر با زندان برقرار شود و مشکلات و مسائلی را که اپورتونیستها ابتدا بهصورت ابهام و سؤال مطرح میکردند، به زندان انتقال داده شود و به اطلاع مسعود رجوی بهعنوان تنها بازماندهٌ مرکزیت سازمان برسد. اما آنها که اهداف شومی را در سر میپروراندند اولین کاری که کردند این بود که مجید شریف واقفی را تصفیه کردند و گفتند تو بهدلیل داشتن خصلتهای خردهبورژوایی باید به کارگری بروی! تحت این عنوان و با این بهانه مسئولیت او را از او گرفتند، حتی سلاح او را گرفتند، این در شرایطی بود که او برای ساواک شناختهشده و جانش در خطر بود. حتی امکانات مادی را از او گرفتند و گفتند خودت برو کارگری کن و خرج روزمره خودت و پایگاهی که در آن هستی را خودت دربیاور! اینگونه اقدامات ضدانقلابی را به اشکال گوناگون درمورد سایر اعضای سازمان که با آنها مخالف بودند نیز اعمال میکردند تا آنها را از حمایت از مجاهدین بازدارند.
جریان اپورتونیستی درچنین فضایی شکل میگرفت و ادامه پیدا میکرد. از جمله اقداماتی که خودم با آن مواجه بودم این بود که تحت عنوان «تهدیدات امنیتی» گفته بودند از ارتباط با کسانی که به زندانها رفت و آمد دارند خودداری کنید. با اینکار میخواستند رابطه با زندان را دراساس بلوکه کنند. من با کسانی که از طریق ملاقات با زندانیان، پیامهایی را به زندان بهویژه خود مسعود رجوی ردوبدل میکردند، ارتباط داشتم، اینها سعی میکردند این رابطهٌ مرا قطع کنند.

مجید شریف واقفی
این شیوههای ضدانقلابی سرانجام به ترور ناجوانمردانه و خائنانهٌ مجاهد شهید مجید شریفواقفی انجامید. آنها همچنین مجاهد شهید مرتضی صمدیهلباف را بهقصد ترور وی مورد اصابت گلوله قرار دادند. در اینجا جای آن است که از مجاهد شهید مرتضی صمدیهلباف یاد کنم که روی اصول سازمان پافشاری میکرد و در کنار مجاهد شهید شریفواقفی قرار داشت. قهرمان جسوری که درچندین عملیات علیه ساواک شاه شرکت داشت ودر چندین درگیری مسلحانه توانسته بود مزدوران شاه را پس بزند و با موفقیت از درگیری خارج شود. حالا این اپورتونیستها بودندکه از پشت به او خنجر زدند و بهقصد ترور به سمت او تیراندازی کردند که بهشدت مجروح شد و درحالیکه بیهوش شده بود توسط ساواک دستگیر شد. آنها همین روش خیانتبار را نسبتبه چندتن دیگر از مجاهدین نیز اعمال کردند.
در بیرون زندان اپورتونیستها همزمان با بلوکهکردن رابطه با زندان، در بین اعضای سازمان و افرادی که ارتباط داشتند، بهدروغ شایع کرده بودند که خود مسعود رجوی هم تغییر ایدئولوژی داده است! این به آن خاطر بود که میدانستند مواضع مسعود رجوی بهعنوان تنها نقطهٌ رهبریکنندهٌ سازمان، چقدر روی تکتک اعضای سازمان تأثیر دارد، آنها برای اینکه منحرفکردن اعضای سازمان را تسریع کنند، از این دروغ استفاده کرده بودند. البته وفاداران به اصول سازمان، و کسانی که بههرحال نمیتوانستند و نمیخواستند با اپورتونیستها به آن وضعیت ادامه بدهند، با ارتباطاتی که از طریق زندان داشتند، فهمیدند که این دروغ است و واقعیت ندارد.
در آن شرایط که مجاهد شهید مجید شریفواقفی سعی میکرد برای بازسازی تشکیلات سازمان و برقراری ارتباط میان کسانی که به اصول سازمان وفادار مانده بودند، تلاش کند، یکی از مسائل مهم و اساسی آموزشها ی ایدئولوژیک سازمان بود. آموزشها ی ایدئولوژیک سازمان برمبنای منابع اصیل و منابع مشخص خود سازمان. اما اپورتونیستها کلیهٌ منابع سازمانی را از بین برده بودند. آنها در تمام پایگاهها ابتدا تحت بهانههای مختلف جزوهها را جمعآوری کردند بعد یک کتابسوزان واقعی بهراه انداخته و همه کتابها و جزوات را سوزاندند. سعی آنها بر این بود که هیچ اثری از مبانی ایدئولوژیک و منابع تدوینشدهٌ سازمان باقی نماند. من یادم هست که از خود ما با کلک و به زبانهای مختلف این منابع را گرفتند و بعد که ما فهمیدیم خیلی ناراحت شده بودیم که چرا اینها را به آنها دادیم و ایکاش میتوانستیم دوباره به آنها دسترسی داشته باشیم. چون شهید شریفواقفی بهشدت، دنبال دستپیداکردن به یکی از این جزوهها بود.
در آن شرایط بحرانی من یادم هست وقتی ریزنویسهای مسعود رجوی درمورد بحث «وجود» را، که پایههای همان کلاسهای تبیین جهان او در دانشگاه صنعتی شریف بود، از مجاهد شهید فرهاد صفا گرفتیم، چقدر خوشحال شدیم. این ریزنویسها را فرهاد صفا با خود از زندان بیرون آورده بود و بهصورت کتاب بازنویسی کرده و تلاش کرد آنها را به دست مجید شریفواقفی برساند. این کتاب در فروردین۵۴ یا اسفند۵۳ بود که به دست مجید شریفواقفی رسید. یادم هست یک روز مرتضی صمدیهلباف را سر یک قرار دیدم، احساس کردم خیلی خوشحال است. او را تابهحال بهاین خوشحالی ندیده بودم. او میگفت من بارها به اکبر (مجاهد شهید مجید شریفواقفی) فشار میآوردم که برویم از جایی سلاح کسب کنیم که مشکلات زیادی برایمان داشت و نمیتوانستیم بهسادگی فراهم کنیم، یک روز دیدم مجید شریفواقفی وارد اتاق شد و گفت تو که درصدد تهیهٌ سلاحهای کلت و… بودی، بیا که من یک تانک برایت آوردم و بعد از جیبش کتابی را درآورد و گفت این کتاب برای ما حکم تانک را دارد… در آن شرایط بحرانی و در شرایطی که خائنان اپورتونیستی سعی کرده بودند ایدئولوژی سازمان را زیرضرب بگیرند، این کتاب میتوانست احیاکنندهٌ کادرهای سازمان و وفاداران به اصول سازمان باشد و من دیدم که مرتضی صمدیهلباف با خوشحالی برنامهٌ خواندن و آموزش دادن همان کتاب آن را داشت پیشبینی و طراحی میکرد…
در باره درون زندانهای سیاسی هم، چند عامل در شکلگیری فضایی بسیار وحشتآور در زندان قصر تأثیر گذاشته بود. زندان قصر بهعنوان بزرگترین زندان سیاسی آن دوران، شامل هشت بند سیاسی بود که بیشترین تعداد زندانیان سیاسی را در خود جای داده بود. اولین عامل خلأ حضور مسعود رجوی در اوایل سال۵۳ بود زیرا پلیس زندان با طرح مشخصی مسعود رجوی را با تعداد دیگری از زندانیان از قصر به اوین منتقل کرد و زندان قصر از خلأ وجود مسعود رجوی که همه چیز را در آنجا سمت و سو و شکل میداد، رنج میبرد. پس از سال۵۴ و آشکارشدن خیانتهای اپورتونیستها فضای قصر بهعنوان بزرگترین زندان سیاسی که از حضور یک عنصر رهبریکننده در میان مجاهدین هم محروم بود، فضای خیانت و انجماد شد. ساواک بهشدت به فضای خیانتها در داخل زندان دامن میزد و جریانهای منحرف مختلفی هم برای نشو و نما میدان پیدا کردند.
جریان راست ارتجاعی در داخل زندان دارودستهای تشکیل داده بودند که در ضدیت با مارکسیستها و قبل از آنها ضدیت با مجاهدین کار خودشان را پیش میبردند.
جریانهای منحرف دیگری هم بهوجود آمده بود که تحت نام مجاهدین اما با زیرپاگذاشتن اصول مجاهدین، فضای تردید و شک را در درون بندهای زندان قصر میپراکند. در سال۵۵ و ۵۶ که من در آنجا بودم، بهخصوص در سال۵۶ فضا بسیار ابهامآمیز بود. ساواک هم از یکطرف به این جریانهای منحرف بهصورت پنهانی کمک میکرد و آنها را علیه سازمان بسیج میکرد و از طرف دیگر مانع ارتباط وفاداران به اصول سازمان با مسعود رجوی در زندان اوین میشد و با تشدید اختناق سعی میکرد کمترین ارتباطی برقرار نشود.
در این فضا پساز آنکه با تلاش پیگیر و بسیار سخت و شگفتانگیز خود مسعود رجوی آن هستهٌ اولیهٌ مجاهدین در داخل زندان اوین شکل گرفت و سازمان در قلب زندان اوین احیا شد، مسعود رجوی نمایندگانی را به زندانهای مختلف کشور فرستاد. مثلاً میتوانم از جمله از مجاهد شهید مهدی کتیرایی یاد کنم که خودش اهل شیراز بود و آموزشها ی اولیه را در زندان اوین از برادر مسعود رجوی گرفته بود و او را خود برادر مسعود رجوی با طرح مشخصی زمینهسازی کرد که به شیراز بفرستد و او این پیام را به زندانیان شیراز برساند. برای زندان قصر هم مسعود رجوی، شهید قهرمان محمدرضا سعادتی را انتخاب کرده بود.
البته این انتقالات کار سادهای نبود، هرکدام از آنها با طراحیها و برنامهریزیهای هوشیارانه صورت میگرفت. از جمله آنطور که از خود شهید محمدرضا سعادتی، که بین زندانیان سیاسی به «سید» معروف بود، شنیده بودم، او باطرح مشخصی به درگیری با زندانبانها پرداخت که البته مایهٌ چند دور فشار و شکنجه و بعدهم در نهایت انتقال او به سلولهای انفرادی اوین شد. در سلولهای انفرادی هم به این کار ادامه داد تا اینکه آنها را به ستوه آورد و سرانجام «سید» را از اوین به به یکی از بندهای موقت زندان قصر منتقل کردند و در میان زندانیان عادی و غیرسیاسی قرار دادند.
«سید» اوایل سال۵۷ بعداز طی مراحلی به بند زندانیان سیاسی که مورد نظرش بود، منتقل شد.
در آن زمان فضای بسیار آلودهای در زندان حاکم بود. مجاهدینی که بر اصول راستین سازمان پافشاری میکردند، شناخته نمیشدند. بههمین دلیل وقتی محمدرضا سعادتی وارد بند شد کسی او را بهعنوان مجاهد نمیشناخت و او با مشکلات بسیار زیادی آنجا مواجه بود. او بعد از صحبت با تعدادی از زندانیان جریانهای مختلف و برآورد وضعیت، تحلیل مشخصی از اوضاع ارائه داد و پس از تحلیل و تبیین جریانهای انحرافی پس از مدت کوتاهی بهعنوان نمایندهٌ مجاهدین و نمایندهٌ مسعود رجوی در داخل زندان موضعگیری کرد و با تعداد معدودی که شاید پنج نفر بیشتر نبودند، تشکیل کمون و جمع مجاهدین را اعلام کرد. این، در آن سالها پدیدهٌ خیلی عجیبی بود و هیچکس فکر نمیکرد که محمدرضا سعادتی بتواند کوچکترین توفیقی برای آوردن پیام مجاهدین و احیای هواداران و اعضای مجاهدین در آن زندانها داشته باشد. اما با انتقال آموزشها ی مسعود رجوی، بهویژه «پیام ۱۲مادهای» که او پس از تحلیل ضربهٌ اپورتونیستها تدوین کرده بود، توسط سید در تمامی بندهای زندانیان سیاسی اوضاع بهسرعت چرخید و باوجود همهٌ پیچیدگیها و دشواریهای ناشی از اقدامات راستهای ارتجاعی و جریانهای انحرافی که کمر بهنابودی سازمان بسته بودند، عموم مجاهدین در بندهای مختلف وفاداری به پیام و خطوط مسعود رجوی را اعلام کردند.
محمدرضا سعادتی با موضعگیریها و ابتکارعملهای مختلف از جمله در رودررویی با پلیس زندان، خط جریانهای انحرافی را که گسترش جو تسلیمطلبی و همکاری با ساواک بود به شکست کشاند و فضای مقاومت را در بین زندانیان بالا برد. رودررویی با پلیس بهخاطر ممنوعیت ورود کتاب به زندان یا ندادن رادیو به داخل زندان ازجمله عواملی بود که باعث شکلگیری فضایی جدید شد و سید قهرمان توانست خط مسعود رجوی را پیش ببرد. این مقاومت در گامهای بعدی به یک جریان عملی مشخص یعنی اعتصاب غذای عمومی در زندان قصر منجر شد. با افزایش جو مقاومت، جریانهای انحرافی خودبهخود تضعیف میشدند و زمینه برای بیان اصول مجاهدین که در محتوایش مبارزه و مقاومت بود، فراهم میشد.

اعتصاب غذای زندان قصر آنطور که یادم هست حدود سی روز به طول انجامید و در ادامه به اعتصاب ملاقات کشیده شد که به این وسیله فضای مقاومت در درون زندان به بیرون منتقل شد. این امر در بیرون موجی از مخالفت و اعتراض خانوادهها را برانگیخت. همزمان با اعتصاب غذا، محمدرضا سعادتی با تشکیل کلاسهای مخفی، آموزشها ی تدوین شده را به مجاهدینی که میشناخت، منتقل میکرد. کمکم آن جمع محدود پنج شش نفره، گسترش پیدا کرد و تعداد آنها به دوبرابر و یا سهبرابر افزایش پیدا کرد. «سید» در این دوران با پیگیری بسیار شگفتانگیزی ارتباطش را با زندان اوین و با شخص مسعود رجوی برقرار کردهبود و خط و خطوط را از آنجا میگرفت. درعین حال با ابتکارات مختلف آموزشها و مطالب خود را به بندهای سیاسی مختلف زندان قصر منتقل میکرد.
پس از مدت کوتاهی، شاید حدود یک ماه، من شاهد بودم که از بندهای مختلف پیام همبستگی با مسعود رجوی به «سید» میرسید. آنها پیام میفرستادند که محمدرضا سعادتی را به عنوان نمایندهٌ واقعی مجاهدین و فرستادهٌ مسعود رجوی میشناسیم و هر چه او میگوید را میپذیریم.
محمدرضا سعادتی زندانی دونظام
شهید قهرمان سید محمدرضا سعادتی در جریان ضربهٌ اپورتونیستی بهعنوان نمایندهٌ مسعود رجوی به زندان قصر فرستاده شد و توطئهٌ خائنان چپنما و متحدان راست آنها را در این زندان به شکست کشانید. مرتجعین راست که از همان زمان از او ضربههای بسیار دریافت کرده بودند، کینهٌ عمیقی از «سید» بهدل داشتند. پس از پیروزی انقلاب و تنها چندماه بعد از بهار زودگذر آزادی، او را به بهانهٌ سخیف رابطه با شوروی دستگیر کردند. دستگیری محمدرضا سعادتی موجی از خشم را در میان مردم برانگیخت و مردم تهران برای آزادی او دست به راهپیمایی زدند. سید قهرمان سرانجام پس از سالها اسارت در شکنجهگاههای رژیم پلید آخوندها، در روز ۴تیرماه سال۶۰، بهدست دژخیمان خمینی به جوخهٌ تیرباران سپرده شد. یاد سید محمدرضا سعادتی این فرزند قهرمان خلق گرامی باد.
بهاین ترتیب جریان انحرافی که مرکزش در بند چهار و پنج و شش بود، ضربهٌ سنگینی خورد و پس از حدود دو ماه ما شاهد فتح کلیهٌ بندهای سیاسی زندان قصر توسط نمایندهٌ مسعود رجوی، شهید قهرمان محمدرضا محمدرضا سعادتی بودیم و این خود یک حماسه بود. حماسهای پرشور که امروز بعد از گذشت دههها تصویرکردن آن بسیار سخت است. تصویر یک رویارویی دشوار چند جانبه و نابرابر بین مجاهدین و جبههٌ متحد ارتجاع یعنی ساواک، پلیس زندان، جریان راست ارتجاعی و جریانهای انحرافی. ادامهٌ این جریان به فصل جدیدی در زندان ختم میشود که تشکیل بند مجاهدین است که باید در جای خود به آن پرداخت.
***
قسمت هفتم- ۳۰دی، روز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در زمان شاه
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، محسن سیاهکلاه از زندانیان سیاسی شاه
خاطرهیی از تدوین و تکثیر جزوات آموزشی در زندانهای شاه
اوایل زمستان۵۴ ما در بند۲ زندان اوین بودیم. بیش از ۱٫۵سال بود که ساواک شاه کلیه ملاقاتها را قطع کرده بود و هرگونه ارتباط با بیرون از زندان قطعبود. کتاب و روزنامه هم نمیداد تا به این ترتیب روحیه زندانیان را تضعیفکند.
ضربه اپورتونیستها در اواخر بهار۵۴ با بهشهادت رساندن شریف واقفی و دستگیری تعداد زیادی از مجاهدین چشمانداز فضای مبارزاتی را تیره و تار کرده بود.
یک روز عصر، رسولی سربازجوی دژخیم ساواک در حالیکه یک نسخه از بیانیهٌ اپورتونیستها را در دست داشت، وارد بند۲ اوین شد و همهٌ زندانیان مجاهد را در اتاق۳ جمع کرد. در جمع ما که حدود ۳۵نفر میشدیم، مسعود رجوی و موسی خیابانی هم حضور داشتند. رسولی درحالیکه رجز میخواند کتاب را باز
کرد و صفحاتی را که علامت زده بود به دست خودمان میداد و میگفت بلند بخوان. در این صفحات از شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان خائنین شماره ۱و۲ نامبرده بود. رسولی بعدازاین نمایش مضحک با این تصور که توانسته روی مجاهدین تأثیر بگذارد با غرور از بند خارج شد.

چند دقیقه بعد مسعود رجوی که درحال قدم زدن و فکرکردن بود، ناگهان از بند خارج شد و به پشت بند رفت و به نگهبان گفت که به رسولی بگو مسعود رجوی با تو کار دارد. خیلی سریع جوابآمد و مسعود رجوی را بعد از زدن چشم بند به اتاق رسولی بردند.
۴۵دقیقه بعد ما با ناباوری دیدیم که مسعود رجوی کتاب بیانیه اپورتونیستها در دست وارد بند شد و گفت: باکلک کتاب را گرفتم. به او گفتهام ساعت ۸صبح برمیگردانم. مسعود رجوی گفت تا صبح باید یک نسخه از این کتاب بنویسیم. این کار برای همه ما غیرممکن بود. چون صرفنظر از اینکه برای نوشتن این کتاب ۴۰۰صفحهیی ۱۱ساعت بیشتر وقت نداشتیم، از آن یک نسخه بیشتر هم وجود نداشت. اما تصمیم مسعود رجوی بر این بود که اینکار بههرقیمت انجام شود. او گفت که صحافی کتاب را باز کنیم و با تقسیم بین کلیهٌ نفرات ریزنویسی را شروع کنیم.
این کار توسط تیمفنی زندان اوین با مسئولیت شهید مهدی کتیرایی، بلافاصله کار را شروع کرد. کتاب پس از بازشدن بین کلیه نفرات تقسیم شد.
نسخهبرداری کتاب روی کاغذسیگارهایی که از قبل آماده بود و نیز کمبود آن، که بلافاصله تأمین شد، زیرنظر مسعود رجوی تا نزدیکیهای صبح ادامه یافت. تیمها یکی پسازدیگری قسمت مربوط به خودرا تمام میکردند و صفحات اصلی را پس از مقابله برای صحافی به تیم فنی برمیگرداندند. همه این کارها در سکوت مطلق و در آرامش کامل انجام میشد تا توجه زندانبانان برانگیخته نشود.
سرانجام نسخهبرداری تمام شد و کتاب با استفاده از لعاب برنج و شکر صحافی گردید. ساعت۸صبح نزدیک میشد و کتاب مثل اول خود آماده بود. رأس ساعت۸ نگهبان مسعود رجوی را صدا کرد و گفت که رسولی با او کار دارد و مسعود رجوی برای تحویل کتاب رفت.
حالا یک نسخه از کتاب بیانیه اپورتونیستهای چپنما در دست ما بود. بلافاصله یک نسخه دیگر از آن تهیه و در جاسازی پنهان شد تا در شرایط اضطراری یک نسخه از آن را داشته باشیم.
مسعود رجوی مطالعه، تحلیل و تدوین تحلیل آموزشی درمورد این بیانیه را از همانروز شروع کرد. ابتدا یک متن آموزشی کوتاه در اینباره تنظیم شد و متن کامل بیانیه وتحلیل آموزشی توسط کلیه تیمها مورد مطالعه قرار گرفت. پسازآن جوابیه فشرده بیانیه بهصورت ۲۸سؤال توسط مسعود رجوی نوشته شد که بعداً در بیرون از زندان چاپ شد. کلیه زندانیان مجاهد آن را بهصورت یک بحث آموزشی فراگرفتند. و بهاینترتیب ۱۲مادهای که مسعود رجوی قبلاً تدوین کرده بود، با این بحث تکمیلی مرزها وحصارهای ایدئولوژیک اسلام مجاهدین، برای همه تعمیق شد.
مسعود رجوی آنروز از فردای خود و سرنوشت سازمان خبر نداشت اما این ایمان ژرف او بود که راه آینده را میکوبید. ایمانی ژرف به حقانیت راه حنیف.
این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید